در سماوات، بانگ غم دادند

در سماوات، بانگ غم دادند

[ حاج محمود کریمی ]
در سماوات، بانگ غم دادند
بی‌کسی را دوباره سم دادند

چه غریبی که دور از وطن است
پاره‌ی قلب جمع پنج‌تن است

زهر را خورده است،؛ پاشده است
چقدر شکل مجتبی شده‌است

مثل زهرای خورده بر مسمار
دست خود را گرفته بر دیوار

وسط راه می‌خورد به زمین
گاه و بی‌گاه می‌خورد به زمین

می‌رود حجره، دست‌وپا بزند
صورتش را به خاک‌ها بزند

وقت آن است آب‌آب کند
مثل جدّش به خون، خضاب کند

گرچه در بی‌کسی نفس‌زده است
پسرش آخرسر آمده است

بازهم شکر، پیرهن دارد
چندتاچندتا کفن دارد

نیزه‌ای نیست داخل دهنش
سایبان مانده است بر بدنش

دخترش در حصار آتش نیست
نیزه‌ای سمت خواهرانش نیست

خاتمش دست‌ ساربانی نیست
دست مأمون که خیزرانی نیست

پسرش را ندیده رووی عبا
قطعه‌قطعه نچیده رووی عبا

خنجری زیر حنجرش نرسید
بین گودال، پیکرش نرسید

حجره‌اش را گرفته سوز حسین
نیست روزی شبیه روز حسین

نظرات