توشام ذوالفقار گریهام ادامهی جهاد حیدری بود نفهمیدن نبرد اَشکام خودش یه فتح حیدری بود با سیل اشکِ صبحو شامم شامو رو سرش خراب کردم پای علمت کنار عمّه با گریه انقلاب کردم عمّه شد حیدرو من شدم فاطمه تیغ اون خطبههاش تیغ من اَشکمه ولی دیدن این دفعه علمدار منم آی زدنم آی زدنم آی زدنم نیمهی شب غریب گیر آوردنم آی زدنم آی زدنم آی زدنم پاهام بیجون میشد ظالم رو سر میزد عمه حائل میشد نامرد بدتر میزد (زدنم که شکسته شدم بابایی دیگه خسته شدم) خرابه یه روز مَطاف میشه ولی کاخ یزید خراب میشه نمیذارم بمونه اسمش ولی اسم تو میمونه همیشه درسته که اسیرم امّا یه لحظه هم اَمون نخواستم داغ حتّی یه التماسو روی دل دشمنات گذاشتم اَشکام شاهدن که جاریِ خون تو هرچی آزاده هست بابا مدیون تو ولی تو بازار کِشوندنم آی زدنم آی زدنم آی زدنم شده پر از جراحت بدنم آی زدنم آی زدنم آی زدنم با بغض میزد ما رو تا میگفتیم حیدر میزد تو پهلوهام تا میگفتیم مادر زدنم پر خونه چشام بابایی پُر زخمه پاهام زدنم شکسته شدم بابایی دیگه خسته شدم