تا از غم تو ندادهام جان به دیدن من بیا شتابان تب کردهام از ندیدن تو کم حوصلهام ز درد هجران گفتم به همه پدر میآید گفتم به همه میآیی الان شأن تو خرابه نیست بابا با بزم شراب نیست یکسان من رخت مناسبی ندارم شرمنده شدم ز روی مهمان گفتند که در تنور بودی از بوی غذا شدم گریزان من دخترم انتظار دارم که باز ببوسیام دو چندان گفتم که ببوسم از لب تو با این لب پاره نیست امکان رفتی و مرا بغل نکردی باید بغلم کنی کماکان با دیدن روی غرق خونت هم مردم و هم گرفتهام جان من چوب یزید را شکستم تا از عملش شود پشیمان کوتاه نیامدم خلاصه در پیش عدو به هیچعنوان دندان تو را شکست چوبش طفل تو گرفت درد دندان افتاد به جان دخترت، زجر شد شام غم تو عید قربان من فاتحه بهر خویش خواندم تا زجر رسید در بیابان پاداش به حرمله ندادند از دختر تو گرفت تاوان در شام زدند بین بازار ناموس تو را دکان به دکّان یک مشت شرابخوار کافر گفتند به عمّه نامسلمان تاراج شدی؛ حراج کردند اموال تو را ولی چه ارزان من را ببر از خرابه بابا اوضاع من است نابسامان