تا گوشواره بردهاند، عمه بمیره قلب تو را آزردهاند، عمه بمیره بس با غضب گوشواره از گوشت کشیدند از لاله خون آوردهاند، عمه بمیره دیدی چقدر زدند من را در کل سفر زدند من را هر وقت شکست چوب نیزه با تیر و سپر زدند من را دارم اثری ز تازیانه بر کتف و کمر زدند من را (با دست گرفت موی مرا و برد بالا) بابا یک زجر بسم نبود انگار هفتاد نفر زدند من را ما بعد تو خواب هم نداریم شب تا به سحر زدند من را حسین...