سینهی تنگم مجال آه ندارد جان به هوای لب است و راه ندارد هرکه گدایی ز آستان تو آموخت دولتی اندوختی که شاه ندارد گرچه سیهرو شدم، غلام تو هستم خواجه مگر بندهی سیاه ندارد؟! از گُنَه من مگو که زادهی آدمم ناخلف استی اگر گناه ندارد گوشهی چشمی به سوی گوشهنشین کن زان که جز این گوشه کس پناه ندارد ***** سری به نیزه بلند است در برابر زینب خدا کند که نباشد سر برادر زینب