بنده‌ای که خدا شدی برگرد

بنده‌ای که خدا شدی برگرد

[ سیدرضا نریمانی ]
بنده‌ای که خدا شدی برگرد
گر چه پر ادعا شدی برگرد
بر گناه کبیره می‌خندی، چقدر بی‌حیا شدی برگرد

آبرو ریزی ای نمک‌نشناس، از سر سفره پا شدی برگرد
دل بی‌حال بدتربن مرض است به بلا مبتلا شدی برگرد

چه عذابی کنم بفهمی که سرکش و بی‌بها شدی برگرد
من رفیق توأم تو با من باش، با‌وفا بی‌وفا شدی برگرد

پس کجایی بیا که دلتنگیم، دور از جمع ما شدی برگرد
باز زهرا به زحمت افتاده گرچه دیده رها شدی برگرد

شب جمعه حسین منتظر است، زائر کربلا شدی برگرد
مادری داد می‌زند پسرم، کشته‌ی از قفا شدی برگرد

مادری داد می‌زند سر صبر قطعه قطعه چرا شدی؟برگرد
نه کفن مانده و نه پیراهن چقدر نخ نما شدی برگرد
***
هزار و نهصد و پنجاه زخم خورده تنت
برای بوسه‌ی من جا نمانده در بدنت

به من بگو به سر تو چه آمده چه شدی؟
بگو که این همه آدم تو را چرا زده‌اند؟

چه نیزه‌ها که شکسته و دورت افتاده
یکی فقط نشکسته که مانده در دهنت

ببین چگونه تو را سنگ‌ها بغل کردند
قبول کن که شده کربلا دگر وطنت

لباس من به تنت گربه می‌کند تو بگو
چقدر گریه کنم من برای پیرهنت

تو قبل خاک سپاری به خاک پیوستی
حصیر نه که شده خاک کربلا کفنت

نظرات