بنا نبود که آفت به باغِ ما بزند پسر بزرگ نکردم که دست و پا بزند ریز ریزی ولی عزیزی تو چه کنم از عبا نریزی تو وَلَدی علی... **** فرقِ شکسته مثل مولا شد سینه شکسته مثل زهرا شد بگم خلاصه اِرباً اِربا شد عصای پیریم، آرزو کردم تا که بگیری دست باباتو کشته باباتو اَبروی پارهت، نکِش رو خاکا پاشنهی پاتو عمّه رسیده کمک آورده بیا به خیمه بریم باباجون **** خواهم که بوسمت اما نمیشود آخر جایی برای بوسه که پیدا نمیشود