
بَر گِدایِ خانهاش، معصومه عصمت میدهد دستِ زائرهایِ خود، بَرگِ شفاعت میدهد بر کسی که خاک شد، تأثیرِ تربت میدهد قولِ دیدارِ رضا را در قیامت میدهد مثلِ سلطان، گنبدِ این شاه بانویِ صفاست زائرِ معصومه در قم، زائرِ قبرِ رضاست مثلِ زهرا، مادرش احسانِ او بیانتهاست دخترِ بابالحوائج دیده بر راهِ گداست دستِ او باز است و زینبوار احسان میکند خواهرِ سلطانِ عالم کارِ سلطان میکند از کلامِ حضرتِ صادق چنین معلوم شد زائرِ او، زائرِ هر چهارده معصوم شد هیچ مردی با چنین اعجوبهای همتا نشد عاقبت هم، همسری در رتبهاش پیدا نشد خانهی موسیبنجعفر بیتو بیتالاحزانش شده گریه در ده سالگی روزیِ چشمانش شده بیاجازه پا کنارِ خانهاش نگذاشتند جایِ هیزم، شاخهگل پشتِ در بگذاشتند در یتیمی احترامش را نگه میداشتند دور تا دورش برادرها اقامت داشتند داغِ بابا دید، اما داغِ میخ و مسمار نه کوچههای تنگ دید، امّا در و دیوار نه فاطمه بود و مدینه قامتش را تا نکرد بیحیایی با لگد، در را به رویش وا نکرد با کفِ پا رویِ چادر، قاتلی امضا نکرد گوشوارهاش را کسی در کوچهها پیدا نکرد مادرش زهرا ولی زیرِ یک در گیر کرد سینهی زخمیِ سهماهه، مادرش را پیر کرد * * * * اِنگار نه اِنگار، دیروز همینجا یکی خورد به دیوار اِنگار نه اِنگار، دیروز یه زن رو زدن بینِ انظار اِنگار نه اِنگار، دیروز یه بچه شهید شد با مسمار اِنگار نه اِنگار، اونقدر زدن، دستش اُفتاده از کار