بر پریشانی هر زلف پریشان سوگند

بر پریشانی هر زلف پریشان سوگند

[ محمدحسین حدادیان ]
به پریشانی هر زلف پریشان سوگند
به نفس‌های لبِ خشکِ بیابان سوگند

به تبِ خاکِ تَرک خورده‌ی سوزان سوگند
به نمکزار، به هر تشنه‌ی باران سوگند

صبر دنیا به سرآمد، که سرآمد آمد
چهارده بار نوشته‌اند محمد آمد

تشنه لب بود زمین حضرت باران را دید
خار در خار پُر از خار، گلستان را دید

تیره جان بود و جهان بود که جانان را دید
پس از آن بود که آدم خودِ انسان را دید

رحمت واسعه‌اش روی سر فاطمه است
او نفس‌های علی و پدر فاطمه است

او فقط بود، فقط بود مسلمانِ خودش
مؤمن خویش شد و غرقه‌ی ایمان خودش

جلوه‌ای بود، دو تا گشت دوچندان خودش
دید با چشم خودش، عینِ خودش، جانِ خودش

در کمالات خودش نورِ جلی را می‌دید
او در آیینه‌ی خود روی علی را می‌دید

نظرات