
بر سرم داد بزن فریاد کن
- ذاکر: سیدرضا نریمانی
- سبک: شعر اول
- موضوع: مناجات با خدا
- مناسبت: شب هفتم ماه رمضان
- سال: 1401
بر سرم داد بزن، فریاد کن
بندهی بیچاره را آزاد کن
جوششی بین دلم ایجاد کن
خانهی ویرانه را آباد کن
نفس بدکارم ز رو شمشیر بست
پای من را با غل و زنجیر بست
ماندهام من با ندانم کاریم
از عذاب است اینهمه بیداریم
برملا شد پیش مردم خواریم
کاش میشد از زمین برداریم
غافل از مرگم نمیدانم چرا
از قیامت من گریزانم چرا
باهمه خوبم ولی با تو بدم
بر کس و ناکس به جز تو رو زدم
خوف دارم از گناه بیحدّم
یاعلی گفتم به سویت آمدم
نوکر زهرا ندارد معطلی
میگذارد سر به زانوی علی
بندهات را چون سلیمانی بخر
نوکرت را بیپشیمانی بخر
این گدا را بین مهمانی بخر
عبد خود را در نجف آنی بخر
من بهشتت را نمیخواهم خدا
گر شوم دور از علی مرتضی
بخشش آن سیئاتم را بده
مستی صوم و صلاتم را بده
خستهام، امشب براتم را بده
تشنهام، آب فراتم را بده
کاش میشد روزی چشمان ما
یک سحر گریه میان کربلا
غربت خون خدا پیچیده بود
این خبر در کربلا پیچیده بود
اصغرش را در عبا پیچیده بود
حرمله این نسخه را پیچیده بود
آن گلوی نازکی که جان نداشت
پیش مادر، سر به روی نی گذاشت
به عزیز دل خیمه نظرش افتاده
هلهله باز به جان جگرش افتاده
ماندهام تیر مگر قحطی صید آمده است
که به یک حنجر کوچک گذرش افتاده
حرمله خیر نبینی دو نشان را زدهای
پسرش را زدی اما پدرش افتاده
دو علی داشت از این عمر که درهم شدهاند
بعد از این اشک هم از چشم ترش افتاده
اربا اربا نشده این علی اهل حرم
بدنش مانده ولی حیف سرش افتاده
بندهی بیچاره را آزاد کن
جوششی بین دلم ایجاد کن
خانهی ویرانه را آباد کن
نفس بدکارم ز رو شمشیر بست
پای من را با غل و زنجیر بست
ماندهام من با ندانم کاریم
از عذاب است اینهمه بیداریم
برملا شد پیش مردم خواریم
کاش میشد از زمین برداریم
غافل از مرگم نمیدانم چرا
از قیامت من گریزانم چرا
باهمه خوبم ولی با تو بدم
بر کس و ناکس به جز تو رو زدم
خوف دارم از گناه بیحدّم
یاعلی گفتم به سویت آمدم
نوکر زهرا ندارد معطلی
میگذارد سر به زانوی علی
بندهات را چون سلیمانی بخر
نوکرت را بیپشیمانی بخر
این گدا را بین مهمانی بخر
عبد خود را در نجف آنی بخر
من بهشتت را نمیخواهم خدا
گر شوم دور از علی مرتضی
بخشش آن سیئاتم را بده
مستی صوم و صلاتم را بده
خستهام، امشب براتم را بده
تشنهام، آب فراتم را بده
کاش میشد روزی چشمان ما
یک سحر گریه میان کربلا
غربت خون خدا پیچیده بود
این خبر در کربلا پیچیده بود
اصغرش را در عبا پیچیده بود
حرمله این نسخه را پیچیده بود
آن گلوی نازکی که جان نداشت
پیش مادر، سر به روی نی گذاشت
به عزیز دل خیمه نظرش افتاده
هلهله باز به جان جگرش افتاده
ماندهام تیر مگر قحطی صید آمده است
که به یک حنجر کوچک گذرش افتاده
حرمله خیر نبینی دو نشان را زدهای
پسرش را زدی اما پدرش افتاده
دو علی داشت از این عمر که درهم شدهاند
بعد از این اشک هم از چشم ترش افتاده
اربا اربا نشده این علی اهل حرم
بدنش مانده ولی حیف سرش افتاده
نظرات
نظری وجود ندارد !