نَفسی عَلَی زَفَراتِها محبوسه بدون تو دنیا برام کابوسه نشسته زینب زخمتو میبنده حسن با گریه دستتو میبوسه دعا کن که بعد تو، عمر من به دنیا نباشه حیفه خونه زندگیم که اینجوری از هم بپاشه وِیلی ویلی علَی المَحزونه چادر تو پرِ خاکه پیرهن تو پُرِ خونه (واویلا واویلا، بعد رفتنت زهرا، لاخَیرَ فِي الدُّنیا)۳ نَفسی عَلَی زَفَراتِها محبوسه بدون تو دنیا برام کابوسه نشسته زینب زخمتو میبنده حسن با گریه دستتو میبوسه کنار تابوتت دلم آشوبه همین که چشماتو نبندی خوبه حسن که هر دفعه میاد از مسجد با گریه مشت روی زمین میکوبه نگفتی به من چرا، آسمون چشمات کبوده؟ چجوری زدن مگه، که گوشواره افتاده بوده؟ ویلی ویلی علَی المَضروبه روی تو فصل خزون و چشم تو رنگ غروبه (واویلا واویلا، بعد رفتنت زهرا، لاخیرَ في الدُّنیا)