با رفتنت خالی مکن دور و برم را پاشیدهتر از این مگردان لشکرم را این نیمهی مجروح من ای کاش با تو، در خاک بگذارند نیمه دیگرم را بعد از تو ای سرو شکسته تا قیامت از خِجلتم بالا نمیگیرم سرم را باور نمیکردم که روزی پیش چشمم از پا بیاندازد غلافی همسرم را تو بین آتش رفتی و من گُر گرفتم حالا بیا و جمع کن خاکسترم را هر شب حسن در خواب میگوید مُغَیره دست از سرش بردار کُشتی مادرم را دیروز اگر در پیش طفلانم حرم سوخت فردا بسوزانند با طفلان حرم را از کربلا دیشب صدایی را شنیدم انگار طفلی گفت عمّه معجرم را