با اینکه تو دریغ نداری ز رحمتت پس من چرا دریغ کنم از اطاعتت شرمندهام ز معصیت دائمیه خود شرمندهام ز مغفرت با کرامتت این نیست رسم بندگی و رسم عاشقی باید ز شرم مرد ز پاس محبتت آهی ز دل کشم که شرارش اثر کند خاکم به سر از اینهمه لطف و عنایتت هر جا روم تو ناظر اعمال بندهای وای از نگاه شاهد و غمبار حجتت باید دوباره شاه نجف را صدا کنم گویم مرا پناه بده در ولایتت یک یا علی و مرا سوی ایوان طلا برد دارد عجب صفای عجیبی طریقتت وقت سحر که روضهی زهراست بر لبم آه علی است زمزمهی گرم هییتم سخت است ذکر روضهی سیلی در آن حرم زیرا علی است مظهر والای غیرتم جرات نمیکنم که بگویم دستی که زد به یاس علی از عداوت است