باور نکردنیه یه سیزده ساله یه تنه یک لشگر و حریفه والله که هزار تا ازرق شامی برابر قاسم ضعیفه چون رزم حسنی داره کابوس خواب کفاره خون حیدر تو رگهاشه الحق که مثه باباشه یاقاسم، جان بستان، شهزاده، بسم الله با جنم و جذبه شده آماده دلهره توی دل ازرق افتاده اَبروی حسنی و چشم حسینی هیشکی ندیده مثه این آقازاده به به به پیچ گیسوش مو نمیزنه با عمو عباس چشم و اَبروش بالاتر و قویتر یه سر و گردن از همه یلها زور و بازوش والله مرد میدونه چون بیباک و رجز خونه روی لبهاش اَنَاالقاسم و مِن نسل بنیهاشم... وِلوِله پیچیده تو وسط لشگر این کیه که میزنه شامیهارو سر رزمشو دیدن همه گفتن الحق که مو نمیزنه اصن با خود حیدر