مجتبی رمضانی

باب الحوائج است و مشکل گشا اباالفضل

1060
5
باب الحوائج است و مشکل‌گشا ابالفضل
شد دستگیر ما با دست جدا ابالفضل

در محضرش ندیدم شرمنده سائلی را
خیرات می‌کند چون بی سرصدا ابالفضل

گر چه مریض ما را دکتر جواب کرده
دلواپسی نداریم، داریم تا ابالفضل

بردار حاجتت را با خود بیار هیئت
عرض توسّل است و باقیش با ابالفضل

دارم به لب دوباره یاد تمام اموات
درد آشنا ابالفضل، ای باوفا ابالفضل

یک کوفه دست می‌زد در علقمه همین که
دست مبارکش شد از تن جدا، ابالفضل

داغش کمر شکسته‌ست آقای هر دو عالم
آن لحظه که صدا زد أدرک أخا، ابالفضل

به صورتی که از آن غم می‌زدود غم داد
با صورت از بلندی افتاد تا اباالفضل

کو آن قد بلندش!؟ پاشیده بند بندش
با نیزه بس که جسمش شد جابجا اباالفضل

هم دست داد از دست هم پا زده بریده
در علقمه چگونه زد دست و پا، اباالفضل

باید حسین می‌رفت چون خیمه در خطر بود
می‌زد به سینه می‌گفت: آه ای خدا، اباالفضل

در محضر عقیله جز بر فراز نیزه
بالا نبرد سر را ای با حیا اباالفضل
***
نه آب مانده برایم نه آبرو، چه کنم؟
نه باده مانده نه چیزی از این سبو، چه کنم؟

به فرض اینکه مرا سمت خیمه هم ببری
اگر سکینه به من گفت: آب کو؟ چه کنم؟

برای مشک سر و چشم و دست را دادم
ولی به روی زمین ریخت آرزو، چه کنم؟

از اینکه آب رساندم به خیمه‌ها یا نه
اگر که امّ‌بنین کرد پرس و جو چه کنم؟

بگو ببینم اگر خواهرت شود جایی
کنار راس تو با شمر روبرو، چه کنم؟

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش