ای طلعات حق از طلوع تو پیدا وی زَهَقَ الباطل از عدوی تو گویا شاهدی از آمدنت گفت گمانم آمده مقبول رَبِّ اَرنیِ موسی گفتمش از حُسن ظن خویش حذر کن ز آن که بود این علی تجلی اعلا ای لَمَعات نبوت از تو مُلَمَع وی جلوات امامت از تو مُجلا گر چه پیمبر نِئی ولی به پیمبر اَشبَهِ الناس آمدی تو خَلقاً خُلقا بر سر قبرش گذر مکن که هراسم رأی دهد بر نبوت تو بُحَیرا دست کجا سر برند گاه ورودت تیغ و ترنج اَر بُوَد به دست زلیخا روی ز یوسف بپوش که از ادب و شرح حسرت زندان و چاه میکشد او را عطر تو باید و گرنه جامهی مصری نور کجا میدهد به دیدهی اَعما عقل و خرد را به وصف تو طلبیدم دل به قضاوت دوید و با همه گفتا بر سرِ تاج عزیز مصر نویسید یوسف کنعان غلام یوسف زهرا ای بروات شفاعتت همه در کف وی که قیامت از قامتت شده بر پا وحی که ز محراب تو مشعشع شعشعهی اَختران دیدهی یحیی ای وَ سلامٌ عَلَیهِ یَومَ وُلِد و یَومَ یَموتُ و یَومَ یُبعَثُ حَیّا ای که به محراب عشق با رخ خونی گشت دو تا قامتت به طاعت یکتا مصطفوی منظری و فاطمه مظهر مرتضوی صولتی به عرصهی هَیجا ای حسنات حُسن ز حُسن تو پیدا وی صُورات حسین در تو شکوفا آینهی علم و حلم پنج امامی بحر تو شش گوشه شد مرقد بابا بادهی عصمت ز هفت میکده نوش و هشت بهشت برین تو راست مهیا قلب امامت گرفته در سفر عشق و اَوَلَصنا عَلی الحَقِ تو تصلی