این ریشهی عشق است، از دل کندنی نیست بالاتر از فهم است، پس فهمیدنی نیست هرکس دلش گیر است یکجایی به هرحال من که دلم این روزها ام البنینیست با اینکه اصلاً زادهی ام البنین است بدحالتر از فاطمه، امشب زنی نیست طوری در آغوشش گرفته زینب اصلا انگار نه انگار این بچه، تنی نیست در شهر ما، نامش به روی ارمنیهاست هرچند این باب الحوائج، ارمنی نیست ما با فرات کربلایش قهر کردیم چون بعد از او، این آبها که خوردنی نیست ریخت بر هم با زمین خوردنت دنیای من دیدی آخر چشم خوردی، خوش قد و بالای من پیش مرگ من شدی و پیش مرگ خواهرم تیر خوردی نیزه خوردی، جای زینب جای من قید مشکت را بزن، با من سوی خیمه بیا بعد از این هر کس که حرف از تشنگی زد پای من اینقدر بازو زمین کوبیدی آبم کردهای داغ تو پشت مرا خم میکند دریای من هیچکس اینگونه در بین ارازل هو نشد گریه کن خون گریه کن عباس، بر غمهای من دارد از الان خولی فکر معجر میکند وای بر امروز من، ای وای بر فردای من در شلوغی سر بازار، بین مستها رو نگردان روی نی، از دختر تنهای من خدا کند که کسی تیر اینچنین نخورد بدون دست، به یک لشکر لعین نخورد بدون دست، کسی که تنش پر از تیر است خدا کند ز بلندی، فقط زمین نخورد سه شعبه تا که رها شد نشستم و گفتم خدا کند که به آن چشم نازنین نخورد کنار پیکرت افتاده استخوان سرت خدا کند که کسی گرز آهنین نخورد