ایشالله دروغ باشه این حرف‌ها

ایشالله دروغ باشه این حرف‌ها

[ محسن عرب‌ خالقی ]
ایشالله دروغ باشه این حرف‌ها
همین نقل‌هایی که تو تاریخ هست
همین حرف‌هایی که هزار مرتبه 
برام داغ‌تر از روضه‌ی میخ هست

از اون حرف‌ها که می‌شه صد سال هم
از آثار زخم عمیقش نوشت 
مثالش همون نامه‌ای بود که 
یه قاتل برای رفیقش نوشت 

نوشت: جات خالی عجب روزی بود
معاویه، مردم با سر اومدن
توی خونه‌ی هیشکی هیزم نموند
با آتیش همه پشتِ در اومدن

آتیشی به پا کردم اون روز که 
خلیل هم اگر بود حتما می‌سوخت 
به هیشکی نگو دیدم اون روز چطور
برا فاطمه قلب آهن می‌سوخت

نگفتم که ریحانه‌ی مصطفی است
نگفتم ظریفه، نگفتم زنه
یه جوری زدم که دیگه پا نشه
یه جوری زدم که علی بشکنه
 
روضه می‌خونم بی‌مقدمه 
پشتِ درِ بهشت جهنمه 
هیشکی نیومد کمک علی
برداره در رو از رو فاطمه 

در را نباید ابتدا برداشت زهرا 
بگذار اول میخ در را دربیارم 

اون که با پا درو شکست 
حرمت حیدر رو شکست 
جوری زد که یقین دارم 
قبل از پهلو سرو شکست 

روضه‌ی مادر روضه‌ی بازه
زخمش می‌مونه، تا ابد بازه
مولا باید با دستای بسته
عباشو رو فاطمه بندازه

دیده مولا چهل نفر
رد می‌شدن از روی در
مسمار در یه کاری کرد 
محسن می‌گفت: سوختم پدر

قلب آهن را محبت نرم کرد
میخ از چشمان زینب شرم کرد
حملِ طوفان سوی نورِ شمع کرد
هر چه قُوَّت داشت دشمن جمع کرد

روز رنگ تیره‌ی شب را گرفت 
مجتبی چشمان زینب را گرفت 

***
تو که می‌سوختی محسن عجب آغوش گرمی داشت
از این غم هیچ‌کس غیر از رباب آتش نمی‌گیرد

***
یه لحظه هم برا علی از خیمه بیرون نزدم
دلواپس تو بودم و به خاطر تو اومدم
اصلاً فدای سرت بچه‌ام

نظرات