امیرالمؤمنین! صحرای محشر را تماشا کن به دشت کربلا، تکرار حیدر را تماشا کن ولیالله! ولیالله دیگر را تماشا کن دوباره خاطرات جنگ خیبر را تماشا کن پیمبر را، پیمبر را، پیمبر را تماشا کن بگو اللهاکبر؛ جنگ اکبر را تماشا کن به تن پوشیده با دست حسینبنعلی، جوشن زده بر یاری فرزند زهرا بر کمر، دامن خدا گوید: تعالیالله؛ پیمبر گویدش أحسن خوراک ذوالفقارش، جرعهجرعه خون اهریمن کند تحسین به دست و بازویش هم دوست، هم دشمن بیا ای شیر داور! شیر داور را تماشا کن سپر گردیده پیش نیزه و شمشیر، پا تا سر رخش قرآن؛ تنش فرقان؛ دلش یاسین؛ لبش کوثر نبیخَلق و نبیخُلق و نبینطق و نبیمنظر زمین کربلا، صحرای بدر و او چو پیغمبر در امواج خطر از بیم شمشیر علیاکبر فرار و ترس یک دریای لشکر را تماشا کن جبین بشکسته؛ تن خسته؛ دهن خونین؛ دو لب عطشان به دیدار پدر در خیمهگه بشتافت از میدان سرشکش از بصر، جاری؛ شرارش در جگر پنهان زبان چون چوب خشکیده؛ نفس چون شعلهی سوزان سرشک عمّه! اشک چشم خواهر را تماشا کن زبانش در دهان باب و خونش جاری از حنجر وجودش باغ گل از تیغ و تیر و نیزه و خنجر گلو خشکیده؛ دل تفتیده؛ چشم از اشک خونین، تر پدر گفت: ای همای من! مزن از تشنگی پرپر که سیرابت کند با دست خود امروز، پیغمبر برو سقّایی جدّت پیمبر را تماشا کن برو بابا که اکنون چشم در راهند قاتلها برو بابا که دریا گردد از خون تو ساحلها برو بابا که زخمت گُلکند تا حشر در دلها برو تا شعلهی داغ تو گردد شمع محفلها برو پرپر بزن در خون خود مانند بسملها جمال بیمثال حیّ داور را تماشا کن دوباره در اُحد روو کرد آن پیغمبر ثانی دوباره کربلا را کرد با یک حمله، طوفانی ز تیر و نیزه، دشمن کرد بر رویش گلافشانی تنش گردید از شمشیر، چون آیات قرآنی هزاران زخم خورد و شد هزاران بار قربانی بگرد ای آسمان؛ صدپاره پیکر را تماشا کن دریغا! گشت نقش خاک، سر و قدّ دلجویش جدا گردید تا پیشانی از هم، طاق ابرویش پدر بشتافت از میدان و روو بگذاشت بر رویش ز اشک دیده، زینب شست خون از جعد گیسویش بیا میثم! خدا را دیدهی دل بازکن سویش به سرتاپای او زخم مکرّر را تماشا کن