السَّلامُ عَلی مَنحورِ فِی الوَریٰ به شهید دشت کربلا بیا استقبال خواهرت که رسیده از شامِ بلا یادم اومد گودیِ گودالو، تو رفتی از حالو من روی تَل دیدم یه جسم پامالو شمر و اون دار و دستههاش حسین ریختن تُو قتلهگاه داداش حسین یادمه گفتی زیر دست و پا زینب نگرونم نباش حسین هِی لگد میزد با پاهاش حسین سمتِ خیمه میرفت نگاهش حسین کارِت تموم شده داداش، ببین خون میاد از زیر عباش حسین انقَده دست و پا نزن دادش آتیش به قلب ما نزن داداش با حنجر بریده ای حسین مادرم رو صدا نزن داداش یومّاه... یا یومّاه...