
اطراف ظهر بود که دنیا سیاه شد ذکر لب تمام حرم: آه آه شد پشت و پناه عالمیان بیپناه شد با زور نیزه وارد آن قتلگاه شد بالای گود چکمهی یک بد دهن رسید وَ الشِمرُ جالسٌ، نفس مادرم برید حلقوم خشک و نیزهی تیز و سنان مست سرنیزهای بلند شد و خواهری نشست شیخ قبیله بند دل عرش را گسست آنقدر پشت هم به سرش زد عصا شکست پیری که دیده راه به جایی نمیبرد آمد اَدای تشنگیاش را درآورد ای لعنتی نزن به پری که شکسته است پنجه نکش به دستهی زلفی که بسته است بس کن تمام پیکرش از هم گسسته است آهسته پشت و روش کن ای شمر خسته است (در پیش چشم فاطمه سر را عقب کشید او داشت حرف میزد و شمر از قفا برید)۲