آیینهدار زینب و زهرا رقیّه کوچکترین انسیة الحوراء رقیّه پشت سرش بی شک دعای پنج تن بود آدم اگر میگفت اوّل یا رقیّه خورشید در منظومهی عشق حسینی صد سال نوری راه دارد تا رقیّه سنَش اگر کم، هم تراز انبیا بود مانند کوثر، آیت العظمی رقیّه جا داشت روی شانهی کعبه ابالفضل جا داشت روی شانهی سقا رقیّه آرامتر از هر زمانی بود اصغر میخواند تا بالاسرش لالا رقیّه تنها نه سال شصت و یک، تا روز محشر هر فتنهای را میکند رسوا رقیّه پا بر مغیلان مینهد امّا محال است روی سر موری گذارد پا رقیّه این طفل بی آزار را آزار دادند زجر بدی را دید در دنیا رقیّه زینب ز پا افتاد وقتی دید در راه طفلان همه بر ناقهاند الّا رقیّه