آنچنان که در صدف درّ و گهر ارزنده است نالههای بندهات وقت سحر ارزنده است در هم و برهم خریدی تا بفهمانی به من بندهی بدکار توام اینقدر ارزنده است بدتر از حرّ پشیمانم ولی زخم سرم مثل زخم فطرس بیبال و پر ارزنده است پیش چشم این و آن بشکن شبی ظرف مرا عاشقی وقتی که دارد دردسر ارزنده است کاهلی این گدا از لطف صاحبخانه است دست خالی آمدم چون بیشتر ارزنده است گر بدانم آخرش مادر به دادم میرسد هرچه هم بیرون بمانم پشت در ارزنده است خواهش محتاج را زهرابه چشمش میکشد پیش حیدر التماس رهگذر ارزنده است جان به لب آمد هزاران بار، گفتم یاعلی در نجف جانم بگیری این سفر ارزنده است تا مُحرّم، روزیِ شش گوشهی من را بده تا نمُردم یک حرم من را بِبَر ارزنده است هرسحر گفتم حسین و گریه کردم با حسن بردن اسم حسن از هر نظر ارزنده است مادرم گفته لحظهی افطار دست خود را به سینهات بگذار السلام علیک یا عطشان تشنه رفتی به عرصهی پیکار مادرم گفت که تو را نزنند به سر و سینهی تو پا نزنند تشنگی زیر دست و پا سخت است لااقل نیزه بیهوا نزنند آسمان را غبار میدیدی چه غریبانه تار میدیدی تشنه بودی، توان تو کم شد سمت خیمه سوار میدیدی