آنکه با غمزههای گفتارش درس آموز صد مدرس بود در نفسهای آخر عمرش قلم و کاغذی طلب بنمود چونکه میخداست مردم دینش نشوند از مسیر حق گمراه خواست در آخرین وصیت خویش بنویسد علی ولی الله ناگهان در میان جمعیت محضر حضرت رسول الله یک نفر آنکه دانی و دانم گفت ان الرجل لیهجر، آه او که آیات را نمیفهمید گفت قران برای ما کافیست او نفهمید که کلام رسول جز کلام خدای سبحان نیست آن رسولی که گفت ای مردم یک امانت ز من کنار شماست اجر پیغمبری من تنها احترام به دخترم زهراست چند روزی گذشت مردی که بر نبی بست تهمت هزیان او که قران برای او بس بود حملهور شد به کوثر قران کوچه آماده هیزم آماده یک نفس مانده بود تا آتش داد زد ای اهالی خانه یا که بیعت کنید یا آتش همه گفتند فاطمه آنجاست گفت فضه حسن علی یا او هرکسی پشت درب این خانه است طعمهی آتش است حتی او همه گفتند محسنش پس چه؟