
چون روز آخر بود، کار خانه کردم گیسوی فرزندان خود را شانه کردم بیرون برید از خانه زینب را مبادا مادر دهد جان و کند دختر تماشا ***** از داغت غمی فراتر در این جهان نبود ای مادر چرا جهان با تو مهربان نبود دلتنگم به گریههای بیبهانهام دلتنگم پی مزار بینشانهام بیتابم غمت نبوده ساده باورم بیتابم چو کودکی به داغ مادرم تو آشنای زخمی و درد بگو مدینه با تو چه کرد که رفتی از جهان شبانه شکسته پهلوی تو ولی به پای بیکسی علی تو سوختی چه عاشقانه ... زهرا جان چرا به صورت چادر کشیدهای ای بانو مگو که از من هم دل بریدهای میلرزد به چشم بسته پلک بر تبت میلرزد ز گریهها صدای زینبت میماندی مرا ز غصّهها رها کنی میماندی که خانه را ز نو بنا کنی مرا ببخش عزیز دلم ببین ز روی تو خجلم مرا ببخش عزیز جانم دگر رسیده جان به لبت در آخرین قنوت شبت دعا بکن که من نمانم ***** با رفتنت خالی مکن دور و برم را پاشیدهتر از این مگردان لشکرم را ... از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین دست و پا میزد حسین، زینب صدا میزد حسین ... تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم رسیده کجا کار زینب که باید سرت را من از این و از آن بگیرم ... گر به ظاهر حرمی نیست برای زهرا دل هر شیعهی مولا حرم فاطمه است ... کمی از سر نیزه پایین بیا تا برای سفر بر تو قرآن بگیرم قرار من و تو شبی در خرابه