پُر از اندوه هجران است، اوقاتی که من دارم چه سنگین است این بار مجازاتی که من دارم طلاهای قلب من، آخر بدل از آب درآمد عوض شد عاقبت با هر گنه، ذاتی که من دارم «الهی لا تؤدّبنی»، مرا رسوا نکن در شهر که میخندند مَردُم بَر مکافاتی که من دارم به من گفتی بیا شبها چراغ اشک روشن کن دلم روشن شده حالا، ز مِشکاتی که من دارم مرا آوردهای پای دعاهای شبانگاهت خودت دادی به من حال مناجاتی که من دارم سحر شد در دل سجّادهام دیدم که حسرت داشت تمامِ عالَم از وقت ملاقاتی که من دارم مناجات امیرالمؤمنین، ایوانطلا و من ندارد عالَمی کنج خراباتی که من دارم نجف هر سال، من با تو قرار آشتی دارم نگیری از دلم ای عشق، میقاتی که من دارم ***** السّلام ای سرِ صدچاکِ مصیبتدیده ای که بَر گریهی تو شِمر و سَنان خندیده تشنه بودی و فقط نیزه به خوردت دادند ریخته خون رگت روی لب خشکیده پیش مادر چه کسی موی تو را تابانده آه از پشتِ سرَت روی زمین تابیده مرو ای سَر طرف دِیر و کلیسا و تنور روی نیزه منِشین، دختر تو ترسیده سَنان رسید و سَنان را فرو به پهلو کرد دگر مپرس چه شد، یاد مادرش افتاد