
وقتی میری با یه کفن، با چادرت چیکار کنم؟ مخفیترین راز حسن، با چادرت چیکار کنم؟ نمیتونم اصاً در خونمونو وا کنم دسته جمعی زدن به کی آخه اعتراض کنم حق بده اگه من گله از همه حجاز کنم زهرا، زدن زدن زدن تو رو کی سرت داد کشید به اون صدا لعنت حسن از خواب پرید به کوچهها لعنت فضّه فریاد کشید به میخ در لعنت به رد چکمهی چهل نفر لعنت نفساتو نگیر باز به خونمون صفا بده تو طبیب دلی خودتو خودت شفا بده نرو جون علی تو به درد من دوا بده زهرا، بمون بمون بمون فقط آره پهلوت شکست به اون لگد لعنت دست و بازوت شکست به اون لگد لعنت خورده گره به کار من، میشه دوباره حل کنی بیرون دستت از کفن بچّههات بغل کنی حتّی از تو کفن داری خونه داری میکنی چشماتو نبند اشک ما رو جاری میکنی با حسین و حسن داری بی قراری میکنی گریههاتو بذار واسه اون غریب بی کفن که شبیه خودت اونو دسته جمعی میزنن داره جون میکنه توی قتلگاست حسین من زدن زدن زدن چقدر پیرمردا زدن به اون عصا لعنت قبل از عصا زدن به نیزهها لعنت نیست انگشترش به ساربان لعنت چی آورده سرش به سنان لعنت