شبِ جمعه کنار ششگوشه دل من حالت عجیبی داشت میشنیدم صدای قلبم را چشم من حسّ بیشکیبی داشت حرمش از ملائکه پُر بود انبیاء در طوافِ ششگوشه و ثواب هزار حج را داشت بهخدا هر طواف ششگوشه شبِ جمعه ضریحِ اطهرِ او غرقِ نورِ حضورِ فاطمه بود به خودم آمدم و فهمیدم بر لبم این نوا زمزمه بود شبهای جمعه فاطمه با اضطراب و واهمه آید به دشت کربلا گردد به دور قتلگاه گوید حسینِ من چه شد؟ نورِ دو عینِ من چه شد؟ کو اکبرم کو اصغرم؟ اباالفضل دلاورم؟ سمت پایینِ پا که میرفتم ناگهان چشمانِ من تر شد آنقدر اشک ریخت تا آخر روضهخوانِ علیاکبر شد یک به یک گفت روضهها را تا پای ششگوشه از نفس افتاد آه گویا کنار پیکر او حضرت عشق ناله سر میداد جوانانِ بنیهاشم بیایید علی را بر درِ خیمه رسانید خدا داند که من طاقت ندارم علی را بر درِ خیمه رسانم از نگاهِ پُر از تلأطمِ من زمزمِ عشق و اشک جاری شد آه از خیمه تا کنار فرات عطش و داغِ مَشک جاری شد خُنکای شریعه هم میخوانْد دَم به دَم از غریبیِ سقّا همنفس با صدای موج فرات مادری دَم گرفته بود آنجا سقّای دشتِ کربلا اباالفضل اباالفضل دستش شده از تن جدا اباالفضل اباالفضل آن طرفتر نگاه میکردم شِکوه و اشک و ناله و گِله را میشنیدم کنار غربت تَل دَم به دَم ضجّههای سلسله را ناگهان در حوالی گودال محفلِ گریههای زینب شد زینب آمد کنار ششگوشه کربلا کربلای زینب شد رفت قلبم کنار بالاسر آه انگار سر به پیکر نیست همهی کائنات میلرزید گوش کن این صدای خواهر نیست؟ این کشتهی فتاده به هامون، حسینِ توست این صید دست و پا زده در خون، حسینِ توست **** از صبح تا عصر موی بابام همش سفید شد بارون تیر و نیزهها خیلی شدید شد حتی علیِاصغرم دیگه شهید شد نمونده جُون و نه حبیب، خیلی بابام شده غریب ذکر لبش اَمَّن یُجیب، شده خدایا، شده خدایا یک نگاهش به قتلگاه، یک نگاهش به خیمهگاه سهم حرم گریه و آه شده خدایا، شده خدایا اومد از راه با دلی خون، کهنه پیراهن خواسته بابا میره بازم سوی میدون، داره میره جون از تن من ای جان، جان بابا، ای جان، جان بابا...