نماز اول وقت از وصیتهای بابامه بابام هر چی بگه خوبه بابام حرفش رو چشمامه نماز من تو ویرونه رو آتیش دلم آبه پدربزرگمه مَردی که قتلگاش تو محرابه با دست بسته نمازمو خوندم تموم زنهای شامو گریوندم به ما توی کوفه خارجی گفتن بابا حرف اهلِ کوفه سوزوندم یادم نمیره بابایی عمو شونه میزد مومو تا قبل از این سفر بابا کسی ندیده بود رومو تو یادم دادی که باشم همیشه تابع دینم ببین موهامو پوشوندم جای معجر با آستینم خیالت راحت حجابمو دارم هنوز رو چشمام حرفتو میذارم میدونم جای دخترت اینجا نیست ولی شرمندهام که بین بازارم منو کتک میزد میگفت: نصیبم شد چطور پیری به من مشت و لگد میزد با ضربِ ساز و موسیقی یکی تار و یکی دف زد یکی میزد براشون کف نداره گوش ما عادت به این صدای تار و دف خودت دیدی دور عمه رقصیدن ما میلرزیدیم اونا میخندیدن توی بازار یهودیا بابا النگوهای...