مجال نطق ندارد زبان تقدیرم نیامده است قلم پای کار تحریرم صفر تمام شد و یارم از سفر نرسید چقدر چشم بدوزم به قاب تقدیرم اگرچه پای فراقت جوانیام طی شد برای دیدن تو حس نمیکنم پیرم همیشه فاصله اشک مرا در آورده همیشه از غم حجر تو تحت تاثیرم طناب نفس مرا میکشد به هر طرفی به دست بد کسی افتاده است زنجیرم کشیده کار من از معصیت به رسوایی میان مردم این شهر کرده تحقیرم چه غصهها که نخوردی برای سرکشیام چه دردها که نکشیدی برای تغییرم اگرچه که مایه ننگم به من محبت کن شبیه کودک آزرده سخت دلگیرم هزار مرتبه دیدم مرا بغل کردی خوش است خواب و خیالم دلیل زندگیم دوستت دارمت والله مسلم است که بیعشق زود میمیرم زمان دفن بو یا علی در گوشم بلند میشود از بین قبر تکبیرم بشور جسم مرا با غبار صحن نجف همیشه خاک علی کرده است تطهیرم خدا کند که من امسال کربلا بروم زیارتی بگذارید بین تقدیرم تو را به روضهی یا بن شبیب زود بیا همان گریز عجیبی که کرده تسخیرم به گریه گفت که آن شمر پست به روی سینهی جدم نشست یا ابن شبیب چه بی ملاحظه خنجر کشید یا ابن شبیب سر عزیز خدا را برید یا ابن شبیب سنان بی همه چیز پلید یا ابن شبیب به سمت خیمهی زنها دوید یا ابن شبیب شد از درد قلب من کباب یا ابن شبیب طناب حرمله دست رباب یا ابن شبیب