قلبم هزارپاره شده در هوای تو هر پاره، صفحهایست زمدح و ثنای تو گیرم که لب ببندم و دم برنیاورم خیزد زبند بند وجودم نوای تو روزی هزاربار اگر جان دهم، کم است در شکر لحظهای که بمیرم برای تو یکبار هم مرا به ره خویش کن فدا ای صدهزارعالم و آدم، فدای تو زخمی بزن که از تو رسد باز مرحمش دردی بده که چاره شود با دوای تو آن سرفرازها که زخلق جهان سرند زیبد که سر نهند سراسر به پای تو سر بر سریر عرش گذارم اگر رود گرد وجود من به هوا در هوای تو تو برتری از اینکه شوی آشنای من من کمترم از آنکه شوم آشنای تو با اینهمه زکوی تو جایی نمیروم باشد سرم همیشه به خاک سرای تو