
قربونت برم چرا بلند شدی؟ چرا انقد آبوجارو میکنی من که میدونم با چه شرایطی خودتو پهلو به پهلو میکنی یهذرّه بیا بشین کنار من به خدا خستهی خستهم؛ بریدم یهذرّه بخند برام دختر عمو خیلی وقته خندههاتو ندیدم بیا حرف غصّه و غم نزنیم بیا از روزای خوبمون بگیم روزی که محرم همدیگه شدیم روزی که تو اومدی توو زندگیم اونروزا که زنده بود پیمبر و ما رو توو سختیا تنها نمیذاشت یادته حتّی به ظاهرم که بود مدینه، حرمت این خونه رو داشت فاطمه! روز غدیرو یادته بهترینروز علی بود به خدا همه دیدن و شنیدن ولی باز هیچکدومشون نموند کنار ما ذکر یازهرا میگفتم زیر لب وقتی از جا درآوردم اون درو پهلوون عرب و عجم بودم یادته روزای فتح خیبرو یکّهتاز خندق و حنین بودم ذوالفقار بود پر شالم همیشه فاطمه! گریه نکن، قبول دارم این علی، علی سابق نمیشه بیا اصلاً دوتایی گریه کنیم قربون اشک چشات دختر عمو بیا لاأقل توو این گریههامون غصّههای دلتو بهم بگو بگو اونروز، با حسن، توو کوچهمون چی شده که از علی روو میگیری چرا وقتی از زمین، بلند میشی دستتو همش به پهلو میگیری دو سهماهه شبوروز توو این خونه صدای گریه و آه و زاریه گریههات با همیشه فرق میکنه گریههات، گریهی بیقراریه بیقراری واسه دیدن بابات خستهای از این زمونه، میدونم میدونم باید ازت دل بکنم به جون بچّههامون نمیتونم شنیدم گفتی به زینب که برات بغچهی خلعتیا رو بیاره راستی دختر کوچولوی من و تو از قرار بعدیمون خبر داره؟ گفتی که کجا به دادش میرسیم؟ گفتی میرسیم کنار قتلگاه؟ اونجا که حسینشو سر میبرن روزگار هممون میشه سیاه