
طشت پُرِ خونِ جگر ديدن، مرا باور نبود دست گلچين بشكند اينقدر گل پرپر نبود كی گمان میكردم از داغت بسوزد جان من؟ روبرو گشتن به اين غم باور خواهر نبود ... سر حسین که در طشتی از شراب افتاد گمان کنم که به جان جهان عذاب افتاد تنور و دِیر و سر نیزه و کنون هم طشت چه رنگها که به رخسار آفتاب افتاد