صدا گاهی برای گوش چون دارو است

صدا گاهی برای گوش چون دارو است

[ حاج حسن خلج ]
صدا گاهی برای گوش چون دارو است
صدا گاهی خودش از گوش‌ها سر می‌رود در استخوان، در پوست

صدا هم تن دارد، در میان گوش، یا گرم است یا سرد است
صدا هم جنس‌های مختلف دارد، صدا گاهی لطیف و گاه نامرد است

صدا هم رنگ دارد، نیلی و آبیّ‌و سرخ و گاه هم، زرد است
شنیدن بُعد می‌بخشد به فهمیدن، شنیدن بُعد خواهد داد بر دیدن

اگر دقت کُنی امشب، یقین، سمتِ صداهای زیادی گوشمان معطوف خواهد شد
شب سوم، شنیدن، روضه‌ای مکشوف خواهد شد

ببند ای روضه‌خوان چشم و، فقط این بار تمرینِ شنیدن کن
شنیدن را برایِ مستمع، مانند دیدن کن

صداهای زیادی می‌رسد از روضۀ امشب، شبِ سوم
صداهایی که در آن هست خیلی از صداها گُم

صدایِ راه رفتن‌هایِ، طفلی خُرد بر صحرا
به دنبالِ صدا که راه می‌افتم، صدا بعد از 

شتابی تُند هم می‌ایستد کم کم و می‌گردد 
صدای پرده‌ای که می رود بر آستان خیمه‌ای بالا

صدایِ پا شتابش، بیشتر از پیش می‌گردد
صدای خنده‌های کودکانه باعث تشویش می‌گردد

صدایِ پایِ کودک می‌شود کم کم 
صدایِ خش خش چیزی، شبیه پوست روی خاک

صدای العطش‌ها هم بلند، از دَمِ این خیمه تا افلاک
صدا با بچه‌های خیمه می‌گوید

عمو عباس اگرکه رفت، دیگر بر نمی‌گردد
شبِ سنگین و سردِ بی عموئی هم، به زودی بر نمی‌گردد

اگر تشنه اگر بی‌تاب، بیائید از عمو دیگر نخواهیم آب
صداهای پس از این لحظه را، تا عصر عاشورا، به ترتیب اینچنین بشنو

و اول از همه، سوتِ صداهای هزاران تیر را، تویِ کمان‌ها در کمین بشنو
صدای چَک چَک شمشیر، صدای کودکی که گفت در خیمه، چرا کرده عمویم دیر

صدا وقتی کِشید ارباب، عمودِ خیمه را از زیر، صدایِ خستۀ ارباب، هَل من ناصر
ذیلِ صدای گریۀ یک کودک و بعدش، صدای خوردنِ یک تیر

صدای بوسۀ خنجر، صدای خِس خِسِ حنجر، صدای یا بُنیَّ، یا غریبِ مادرِ مادر
صدای بوسۀ مادر، صدای این غمِ دلچسب، صدای استخوان‌ها و صدای تلخِ نعلِ اسب 

صدای هلهله، غارت
صدای کیسۀ لبریز از خلخال‌ها و، زیور آلات گران قیمت

صدای دست، رویِ گردنِ طفلی، صدای تیزِ سیلی خوردنِ طفلی
صدای گوشواره، موقعِ کَنده شدن از گوش

صدای خِس خِسِ سختِ نفس، وقتی که طفلی می‌رود از هوش
صدای ممتدِ افتادن طفلی ز ناقه، در بیابان و 

صدای زجر وقتی، می‌فشارد روی هم، دندان به دندان و 
صدای قرمز شلاق و، رویِ پیکرِ زخمیِ بی جان و 

صدای گریه در کنج خرابه، وقت خوابیدن
صدای خوردن سر بر زمین و، حسّ ترسیدن

صدای بوسه‌های آب دار، از گونۀ خشک پدر چیدن
به شوق آمدن بی هوش شد کم کم

و بعد از این صدای گریه‌اش، خاموش شد کم کم
شنیدن، آخرین حسی است که از کار می‌افتد

و اینگونه صدای پای بابایش که می‌آید
رقیه پیش بابا، با کبودی‌هاش زهرا وار می‌افتد

حسین ابن علی این طفل را می‌بیند و یاد در و دیوار می‌افتد

نظرات