زهرا جان چرا به صورت چادر کشیده‌ای

زهرا جان چرا به صورت چادر کشیده‌ای

[ سید مجید بنی فاطمه ]
زهرا جان! چرا به صورت چادر کشیده‌ای
ای بانو! مگو که از من هم دل بریده‌ای

می‌لرزد به چشم بسته پلک بر تبت
می‌لرزد ز گریه‌ها صدای زینبت

می‌ماندی مرا ز غصّه‌ها رها کنی
می‌ماندی که خانه را ز نو بنا کنی

مرا ببخش عزیزدلم
بین ز روی تو خجلم
مرا ببخش عزیز جانم

دگر رسیده جان به لبت
در آخرین قنوت شبت
دعا بکن که من نمانم

از عشقت به روی بازو دارم نشان ولی
حقّت را نشد بگیرم شرمنده ام علی

می‌سوزم به لاله زار روی بسترم
می‌سوزم حسن نشسته در برابرم

می‌میرم که فاطمه شود فدای تو
می‌میرم علی برای گریه‌های تو

دلیل اشک و آه منی
علی تو قبله‌گاه منی
نبینمت به دست بسته

نشو اسیر غصّه چنین
دم سفر بیا بنشین
کنار پهلوی شکسته

از داغت غمی فراتر در این جهان نبود
ای مادر چرا جهان با تو مهربان نبود

دل‌تنگم به گریه‌های بی بهانه ام
دل‌تنگم پی مزار بی نشانه ام

بی‌تابم غمت نبوده ساده باورش
بی‌تابم چو کودکی به داغ مادرش

تو آشنای زخمی و درد
بگو مدینه با تو چه کرد؟
که رفتی از جهان شبانه

شکسته پهلوی تو ولی 
به پای بی کسی علی
تو سوختی چه عاشقانه

نظرات