
کفنم را ببر ولی طفل بی کفن را بیاور ای فضه از میان امانتی هایم پیراهن را بیاور ای فضه روز آخر کنار بستر خود میزنم بوسه نور عینم را با همین بازوی ورم کرده بغلش میکنم حسینم را گفتم امروز نان درست کنم آمدم خسته باز پای تنور ناگهان تا تنور روشن شد یادم افتاد روضه های تنور یادم افتاد خانه ی خولی حق بده سینم کباب شود خانه ی او کجا، حسین کجا کاشکی خانه اش خراب شود به علی گفته ام برای حسین سایه در آفتاب بگذارد نیمه شب ها کنار بالینِ پسرم ظرف آب بگذارد دادم دست دخترم زینب نذر اصغر لباس محسن را برسانید بعد من به رباب گاهوار و اثاث محسن را از خدا خواستم هزاران بار پیکرم زیر دست و پا برود که مبادا حسین بی کفنم سینه اش زیر چکمه ها برود رنج بسیار برده را آنکه غم بسیار خورده میفهمد درد سر نیزه خورده را تنها زخم مسمار خورده میفهمد به خدا بی وضو در این مدت نزدم شانه ای به گیسوی او باور نمیکنم روزی برسد دست شمر بر موی او فضه به زینبم عروس که شد جای من گوشواره هدیه بده سینه ریز عروسی من را به عزیزم دلم رقیه بده