دَمِ اذان، دعا التماس، نوا ربّناست روزهدار دلش کربلاست دلشو یهو غم میگیره با لبای خشک دَم میگیره با تپش دل میگه حسین بعد روزهشو افطار میکنه سرِ سفره که آب میبینه یه سوالو تکرار میکنه اگر کشتند چرا آبت ندادند کفن بر جسمِ صد چاکت نکردند حسین جانم... دَمِ اذان، خدا، دعوتش سحر، خلوتش، روزهدار و همّتش قبل سحری خوبه پاشه نافلهخونِ سحر باشه اگه یه سحر خواب بمونه فردا عطشش میشه شدید میسوزه لباش اما دلش بیهوا میره بزم یزید مزن ظالم حسین مادر ندارد غریب است و کسی بر سر ندارد مزن چوبِ جفا ای بیمروّت دگر این تشنهلب اکبر ندارد حسین جانم... دَمِ اذان، غمِ سَیِّئات، یه کوه مشکلات روزهدار میاد مناجات بساط غمو جور میکنن مجلسو که کمنور میکنن با چشمای خیس تو تاریکی روضهخونو میکنم نگاه برقِ نگینِ انگشترش دلو میبَره تا قتلگاه برادرجان، سلیمانِ زمانی چرا انگشت و انگشتر نداری؟ چرا بر تن برادر سر نداری؟ بمیرم من مگر مادر نداری؟ چرا انگشت و انگشتر نداری؟ چرا عمّامهای در سر نداری؟ سیّدالشهدا سیّدالشهدا یا مُقَطَّعُ الاعضا...