خوش اومدی ولی دیر اومدی

خوش اومدی ولی دیر اومدی

[ ابوذر بیوکافی ]
خوش اومدی، ولی دیر اومدی
چه خسته و، چه دلگیر اومدی

روزای خوبمون، یادت که هست
شکستم و شدم پیر، اومدی

گلم چشاتو وا کن، بابای نازنینم
منم همون رقیه‌ات، فقط نمی‌تونم ببینم

راستی بابا تو می‌دونی زخم رد طناب چیه؟
دلیل و گریه‌ی رباب، چیه؟

من می‌دونم که مجلس شراب، چیه
تنهایی و وحشت و اضطراب، چیه

خوش اومدی، به ویرونه بابا
گل تو اینجا مهمونه بابا

راستی بابا تنت کجاست؟ که با سر اومدی
چرا لبات پر از خونِ بابا؟

سلام بابای خوبم، سلام سر بریده
منم همون رقیه‌ات، فقط یه کم قدم خمیده

تو‌میدونی، تنها به سلسله چیه؟
همسفری، با زجر و حرمله چیه؟

من می‌دونم پای پر از آبله، چیه
جرم جامونده‌های قافله، چیه

به جسم کوچک من، مشت میزد
مرا با نیزه‌ای از پشت، میزد

خوش اومدی، باباییه خودم
سه سالمه، ولی دق‌مرگ شدم

یه چیزایی برام پیش اومده
دلم می‌خواد نگفته جون بدم

یه حرفایی دارم که، راه گلومو بسته
منم همون رقیه فقط، غرور من شکسته

راستی بابا، تو می‌دونی که معنیه کنیز چیه
شکنجه‌ی یه دختر مریض، چیه

من می‌دونم که طعنه‌ی یه ریز چیه
خوار شدنه یه آدم عزیز چیه

نظرات