خوش اومدی به خرابه رسیدی از راهِ دور و حس میکنم از سرِ تو بابایی بویِ تنور رو درد و دلام با تو امشب حرف پدر دختریه بگو برای چی اصلاً موی تو خاکستریه؟ خاکِ صورتت رو میشورم الان با اشک چشمم سوخته کلِ سرت به هم میریزه تا دست میکشم چی سرت اومده بابایی که باز نمیشه چشات حتی دیگه با هر نوازش من میریزه موهات یا اَبَتاه یا حسین... میگیرمت بین آغوش با بازوهای شکستهام ببخش که دستم میلرزه نیفتی از روی دستم رو صورتت جای سالم نبود که روت رو ببوسم مجبورم اینجوری بابا رگِ گلوت رو ببوسم کی دلش اومده یتیم کنه بابا دخترت رو؟ کی دلش اومده جدا کنه از قفا سرت رو؟ معلومه که بابا با خنجرِ کند رگهات رو برید دیدم این رو خودم با نیزه سنان صدات رو برید یا اَبتاه یا حسین... یادت میاد بزم شام رو وقتی سرت روی میز بود؟ اونجا یکی فکر برده یکی به فکرِ کنیز بود چی بود میریخت رو لبِ تو؟ عمه تا دید وحشتم رو نذاشت ببینم چیکار کرد با دست گرفت صورتم رو دست و پا و تنم میلرزید همش شبیهِ یه بید صوت خوندنِ تو عوض شده بود با چوبِ یزید ناموست وسطِ نگاهِ بد ارازلِ مست از خجالتِ ما رو نیزه عمو چشاشو میبست یا اَبتاه یا حسین...