روضه خوانِ مدینه تا شدم مثل مهراب اشک تا شدم روضه خوانِ مدینهام یعنی روزگاریست نینوا شدم چشم را خرج گریهام کردم زخمی از زخم کربلا شدم ای مدینه ببین که امِّ بنین بودم و حال بیعصا شدم پنج فرزند من کجا رفتند؟ وایِ من روی نیزهها رفتند باغ گل داشتهام که طوفان شد خانهام ای مدینه ویران شد جگرم سوخته شبیه رباب مثل زینب دلم پریشان شد باورم نیست ماهِ امِّ بنین عاقبت سهم نیزه داران شد حیف از آن چشمها که دل میبُرد غرق در خون و تیر مژگان شد آه از آن لب که از عطش خشکید وای از آن سر که سنگ باران شد پهلوان مرا چرا کشتی، حرمله مرا کشتی ساقیِ طفل خیمه را کشتی زینبم روضه خوانِ من تا شد قامتم زیر بار غم تا شد گفت مادر سرت سلامت باد دودمانم به باد غمها شد خوب شد تو نبودی آن روزی که عطش مرهم لب ما شد خوب شد تو نبودی آن روزی که حسینت غریب و تنها شد چشمهایش ز تشنگی کم سو زخمهایش ز دور پیدا شد تا علمدارِ تو زمین افتاد گوشواره ز گوشها وا شد بعدِ اصغر پس از علمدارت حرمله باز هم مهیا شد سینهای را نشان تیرش کرد دخترت گرمِ وا حسینا شد رنگ از چهرهی شفق افتاد از سرِ زین چه بیرمق افتاد حرمی در میان قربانگاه صد حرامی به گرد بیت الله