جبرئیلی که از او جلوهی رَب میریزد به زمین آمده و نُقل و رطب میریزد دارد از نخل خبرهاش رطب میریزد خنده از لَعلِ لب بِنتِ وَهَب میریزد آمنه پرچمِ توحید برافراشتهای آفرین، دست مریزاد که گل کاشتهای پیشِ گهوارهی خورشید قمرها جمع اند مَلَک و حور و پری جِن و بَشرها جمع اند بعد تو شاید و اما و اگرها جمع اند جُلوی بتکدهها باز تبرها جمع اند ماه و خورشید و فلک مژده به عالَم دادند لات و عُزیٰ و هُبَل سجده کُنان اُفتادند یوسفِ مکه شدی بَس که جَمالَت زیباست چه قَدَر ای پسرِ آمنه خالَت زیباست رَحمتِ واسعهای خُلق و خِصالَت زیباست چه کسی گفته که زشت است بَلالَت زیباست ای که در دلبری از ما یَد طولیٰ داری آن چه خوبان همه دارند، تو یکجا داری هدفِ خلقتی و خواجه لولاک شدی اِنَما خواندی و از رِجس و بدی پاک شدی یکی یک دانهی حق مِحوَرِ افلاک شدی در جَنان صاحبِ یک باغِ پُِر از تاک شدی ما که از بادهی پیغمبریات مَدهوشیم فقط از جامِ تَوَلای علی مینوشیم تا تو هستی به دلِ هیچ کَسی غم نَرِسَد از کَرَمخانهی تو هیچ زمان کم نَرِسَد به مقامِ تو که درک بَنی آدم نَرِسَد پَرِ جِبریل به گردِ قَدَمَت هم نَرِسَد شبِ مِعراج تو از عرش فراتر رفتی به ملاقاتِ علی ساقیِ کوثر رفتی علی،علی آمدی اَمر نمایی که امیر است علی وَلی الله و مولای غدیر است علی اوجِ فِتنه بشود باز بصیر است علی صاحبِ تیغ دو دم شیرِ دَلیر است علی چه بلایی به سَرِ اَهلِ هنر آورده ذوالفَقارَش که دَمار از همه در آورده اولُ ما خَلَقَ الله فقط نورِ تو بود حامِلِ وحیِ خدا خادم و مأمورِ تو بود یکی از معجزهها سَبحهی انگورِ تو بود دوستیِ علی و فاطمه منظورِ تو بود ما گرفتار تو و دختر و داماد تو ایم تا قیامت همگی نوکَرِ اولادِ تو ایم پشتِ تو فاطمه و حضرتِ حیدر ماندند اهلِ نَجران همه در کارِ شما دَر ماندند نسل تو سبز و حسودان تو اَبتَر ماندند نوههایت همگی سِیِد و سَروَر ماندند ای پِیَمبَر چه نیازی به پسرها داری صاحبِ کوثری و حضرتِ زهرا داری ای عَبای نَبَوی پنج تَنَت را عشق است ای اولوالعَزم علی بُت شِکَنَت را عشق است یاسِ خوشبو و حسین و حَسَنَت را عشق است مینویسم اویس قَرَنَت را عشق است بُرده هوش از سَرِ ما عِطرِ اویسِ قَرَنی حرفِ من حرف اویس است تو در قلبِ منی