در مقدّماتی عرض شد که معارف اسلامی و الهی تنوّع و ابعادی دارند، ضمن اینکه همهی آنها مهم هستند. در بین این معارف، بعضی از آنها شرایط استثنائی دارند. اولاً هر جایی از آنها بحث نمیشود، کمتر به آنها پرداخته میشود، خیلی بصورت ریشهای و مبنایی و علمی پرداخته نمیشود. از طرفی اینها به سایر معارف اسلامی هیمنه میدهند؛ که «فاطمیه» از آن موارد است. جای بحثِ مباحثِ علمیِ فاطمیه بعنوان مقدّمه فقط اشاره میکنم، بعنوان نمونه موضوع فاطمیه، بعنوان یک محتوا، نه روضهی فاطمیه که صدا و سیما یک مجلس سینهزنی منتشر کند که مخاطبی که نمیداند نفهمد موضوع چیست، البته آنها هم خوب است، نمیگویم آنها خوب نیست، منظور بنده معارف فاطمیه است. طبعاً محدودیتهایی هست، چه بسا عقلایی هم هست، الآن هم بنده در صدد نقد این موضوع نیستم، اما بهرحال در رسانهی ملی خیلی جایی ندارد، در کتب درسی هم جایی ندارد. امروز صبح نگاه میکردم که ببینم آیا اتفاقی در آخرین تغییرات کتب درسی رخ داده است یا نه، حوالی صفحه 38 تا 44 کتاب درسی تاریخ رشته علوم انسانی سال یازدهم دبیرستان، میگوید: پیامبر در حجة الوداع به خلافت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اشاره کرد، یعنی نمیگوید که پیامبر چه جملهای فرمود! در ادامه میگوید: بعد از رحلت پیغمبر، انصار و مهاجر در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند، بلافاصله بعد از این ماجرای ارتداد پیش آمد، عدهای از سرزمین اسلامی مرتد شدند، خلیفه اول هم باید با مرتدین میجنگید. وقتی این بحث تمام میشود، دوران خلافت عمر و دوران خلافت عثمان را نقل میکند. در کتاب درسی اصلاً کأنه اصلاً حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نبود و شهید نشد. حتّی بعنوان نیم خط هم نامی از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نیست! جالب است که در ابتدای این کتاب تصویری از مرحوم امام گذاشتهاند و در آن نوشتهاند: تاریخ را طوری درس بدهید که سرمشق و قابل الگوبرداری باشد. من خیلی دوست دارم این عزیزان هیأت تألیف کتاب بگویند چطور سرمشقی میتوان از این چند خط برداشت؟! اگر کسی این چند خط را بخواند، چه حسّی به او القاء میشود؟ چه جذابیتی دارد؟ من میگویم ای کاش همان ادعای اول، که آن فرمایش درست و متین است را ببنیم، و بعد از آن توجّه کنیم که کدامیک از این صفحات میتواند الگو و سرمشق باشد و حق را از باطل مشخص کند. بعد امروز در جلسهای کتاب درسی تاریخ در حوزه را هم خواندم، همهی موضوع شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیها چهار خط است! تیتر «شهادت» هست، اما میگوید: بعد از ماجراهایی پس از پیغمبر، ایشان به رحمت خدا رفت! طلبه از این چهار خط چه چیزی میفهمد که برود و به بقیه بگوید؟ البته کسانی را داریم که خودشان میروند و کار میکنند و تلاش میکنند و درس میخوانند، اما در کتاب درسی خبری نیست! البته این اشتباه هم برداشت نشود که بگوییم الآن فهم جامعه نسبت به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نسبت به قبل افت کرده است. بلکه برعکس است، فهم جامعه نسبت به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نسبت به قبل رشد کرده است. ناشکر هم نیستیم، اما ابداً اینطور نیست که ما وظایف خود را انجام داده باشیم. حال به برکت خون شهدا یا هر چیز دیگری، این جلسات فاطمیه در این چهل سال خیلی به نسبت قبل بیشتر شده است، شاید دهها برابر شده است؛ اما معارف از جهت علمی، اگر مبنایی مطرح نشود، بمرور به خرافات تبدیل میشود و با یک تیر به زمین اصابت میکند. باید یک جوان بداند که این موضوع دقیقاً چیست و از کجا آمده است و چه اهمیّتی دارد، باید اینها را ریشهای بداند، اگر ریشهای نداند و احساسی باشد و صرفاً مداحی باشد، با نیمشبههای با مغز به زمین میخورد. تنها جایی که احتمال دارد بصورت علمی به مباحث فاطمیه پرداخت بشود «هیئت» است. آن جریان کمجمعیت ولی پُرقدرت که در همه جا نفوذ دارد و به دنبالِ حذفِ معارف امامت هست، در تلاش خود میگوید که حق ندارید در منبرهای شهرهای مهم از این حرفها بزنید و بحث علمی کنید. چرا این حرف را میزند؟ برای اینکه تنها جایی که این بحث مطرح میشود «منبر هیئت» است. انسان باور نمیکند، بعد این افراد صاحب مسئولیت هم هستند. طبعاً همه اینطور نیستند، ولی متأسفانه یک جریانی اینطور هستند. اینها هم لطف الهی است، دم خروس است، یعنی روزی ممکن است… اگر ما قرن دو و سه بودیم، لازم نبود یک نفر بیاید و خاطراتی تعریف کند، اینها در جامعه روزانه جسارت به صدیقه طاهره سلام الله علیها میدیدند و میفهمیدند که این یک جنگ تمامعیار است و بایستی کار کرد. الآن گاهی ممکن است بعضی از ما در کوران زندگی و سختیها و مشکلات خیال کنیم که این بحث روشن است، گاهی وقتی چنین اشتباهی صورت میگیرد، آن هم وقتی یک جریانی این کار را ایجاد میکند… وقتی یک جریان میخواهد انحرافات یک سخنران را ذکر کند، میگوید فلانی مباحث بیفایده مانند بحث از شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها یا افضلیت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه طرح میکند!!! روزنامهها اینها را منتشر میکنند، سکوهایی از این فضاهای خبرپراکنی اینها را پشتیبانی میکنند. همهی اینها هم لطف خداست، برای اینکه مردم بدانند باید در این زمینه کار کرد. نقطهی کانونی این حرفها هم منبر است و جای دیگری بصورت رسمی نیست. ممکن است آقایی در یک مدرسهی خاصی این حرفها را بزند، ولی کتاب درسی نیست، رسمی نیست، عمومی نیست؛ اگر هم هست ذکر است، مداحی است، که آنها خوب هستند ولی جای این را نمیگیرند. فاطمیه چه بود؟ به محضر مبارک شما عرض کردیم که فاطمیه تحذیر یک حقیقتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، از یک نقطهای که دین، اسلام، همهی دستاوردهای رسول خدا در حال آسیب خوردن است، ولی کسی متوجه نیست. یعنی یک نفر در حال از بین بردن همه چیز است. وقتی که جامعه زیر بارِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نرفت آن روز اول کسی این موضوع را نمیدید، همانطور که خدای متعال به پیغمبر خود فرمود که تو هم منافقین را نمیشناسی و من باید آنها را به تو اعلام کنم. مردم تشخیص نمیدادند. چه بسا ممکن بود زمانی حواس انسان از یک موضوع اصلی پرت شود… اگر خدای نکرده بین دو همسایه در یک ساختمان اختلاف نظر بر سرِ جای پارک اختلاف نظر باشد، حال داعشیها در حال حمله کردن به ساختمان باشند، اینجا دیگر جای این موضوع نیست که مسئلهی خودشان را دربارهی جای پارک ماشین حل کنند، اول باید این معارضِ بیرونیِ وحشی را بفرستند که برود. بالاخره چون متأسفانی برخی از اقوام مردم بدست مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کشته شده بودند، و میشد زیر بارِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نرفت. «زیر بار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نرفتن» کمی سخت بود و موانعی داشت، ولی زیر بارِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه راحتتر بود. همهی مردم که منافق نبودند، اما منافقین عدهای را بهخط کردند و اینها تحت تأثیر منافقین فریب خوردند، اینها فکر میکردند دعوا بر سرِ این است که حال این شخص با نمرهی هجده چند سال حاکم باشد یا آن دیگری با نمرهی شانزده، نمیدانستند مسئله بین صفر و صد است، بین زمین و آسمان است. نمیدانستند که چند سال حکومت بلافاصله بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، تمام معارف الهیه را نابود میکند و دستاوردهای نبوّت را از بین میبرد. به عظمت و حساسیت این موضوع توجه نداشتند. از آنطرف اینکه در روایات ما، اشعار شعرای ما، نوشتهی محققان و نویسندگان ما… هر بلایی که بر سرِ جامعهی اسلامی آمده است، سر مسلمین را به سمت سقیفه برگرداندهاند، میخواستند بگویند این همان چیزی است که صدیقه طاهره سلام الله علیها در خطبه فدکیه میفرمود «سَمَلَ جِلْبابُ الدِّینِ». اینکه به چند شکل از امام صادق علیه الصلاة و السلام و امام باقر علیه الصلاة و السلام رسیده است که فرمودند: قطرهی خونی ریخته نشد الا اینکه به گردنِ آن بانیِ قاتلِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است؛ میخواستند بفرمایند که آن دین از بین رفت. وقتی این دین از بین رفت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمده بود که مردم را هدایت کند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمده بود که مردم را رشد بدهد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمده بود که مردم را به تکامل برساند. نه که به تکامل نرسیدند، که به قهقرا رفتند. بعضی از اتفاقات در جامعهی اسلامی رخ داد که در جاهلیت سابقه نداشت، یعنی اینقدر به قهقهرا رفتند. اهمیّتِ حکومت ما هر جلسه گوشهای از این بحث را مطرح میکنیم، بحث خیلی گسترده است، که این «اصل دین از بین رفت» یعنی چه اتفاقی رخ داد؟ در این جلسه به گوشهی دیگری از این موضوع اشاره میکنم. آن چیزی که غصب شد چه بود؟ آن چیزی که غصب شد امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نبود، آن چیزی که غصب شد نبوّتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نبود، اینها اساساً قابل غصب نیست. امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یا نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک امرِ وجودی به ایجادِ الهی است، من بخواهم یا نخواهم، موافق باشم یا مخالف، وتو کنم یا نکنم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پیغمبر هست، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم امام هست. آن چیزی که غصب شد مهمترین ابزارِ ایجادِ بسترِ دین در جامعه، یعنی «حکومت» بود. حکومتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه غصب شد، وقتی این عمل رخ داد عملاً همه چیز غصب شد. اینکه در مکتب تشیع میگوییم که هر اتفاقی رخ داد از آن روز ریشه گرفته است و سرمنشأ همهی انحرافات تاریخ است، یک اتهام بزرگی است. در زیارتنامههای فراوانی هم به آن اساس اشاره کرده است، مگر آن «مَن أسَّسَ أسَاسَ ذَلِک» چکار کرده است؟ با چه چیزی این انحراف را ایجاد کرده است؟ با غصب حکومت. اگر حکومت به سمت صلاح برود، جامعه را پانصد سال پانصد سال جلو میاندازد، اگر به سمت فساد برود، جامعه را پانصد سال پانصد سال عقب میاندازد. اگر اصلاحی ایجاد کند به شیوهی زندگی تبدیل میشود و تا مدّتها باقی میماند، اگر انحرافی ایجاد کند، این انحراف هزار سال باقی میماند و نمیشود به این راحتی این انحراف را تکان داد. وقتی حکومت را غصب کردند عملاً زمینهی بسط دین در جامعه را بریدند، یعنی اگر اینها بجای اینکه در سقیفه حکومت را غصب کنند، حمله میکردند و دو سوم مردم مدینه را میکشتند و بعد عقب مینشستند، این اتفاق رخ نمیداد. غصب حکومت بسترِ همهی انحرافات است، و اگر حکومتی هم رشد کند و اصلاح کند، بسترِ همهی اصلاحات است. علّت جنگهای فراوان خلفای سهگانه حال مثلال عرض میکنم که ببینید. وقتی حکومت غصب شد، اولین اقدامی که اینها کردند این بود که جامعه را به سمت جنگ بردند. من در ابتدا توضیحی عرض کنم که وقتی جامعه به سمت جنگ برود چه اتفاقی رخ میدهد، بعد ببینیم که اینها چه استفادهای کردند. در جایی که جنگ است، خبر اول جنگ است، خبر دوم اصلاً به چشم نمیآید. یعنی درواقع دیگر خبر دوم نداریم. وقتی خبر جنگ هست، شما موضوعات را اصلی و فرعی میکنید، موضوعات فرعی را کنار میگذارید. وقتی جنگ هست خیلی از موضوعات را بخاطر اضطرارِ وجودِ جنگ، درنظر نمیگیریم. دقیقاً تئوری خلیفه دوم برای اینکه «ما چگونه در سقیفه خلافت تشکیل دادیم» این است که چون ناامنی بود و در معرض جنگ بودیم اضطرار پیش آمد! «فَوَاللَّهِ مَا كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ إِلَّا فَلْتَةً»،[4] «فَلته» یعنی ناگهانی بود. چرا ناگهانی بود؟ میگوید: چون شرایط اضطراری بود! در شرایط اضطراری کارها توجیه میشود، مثلاً اگر بگویند در فلان جا بدعتی در حال رخ دادن است، میگویند فعلاً جنگ است و شرایط اضطراری است، حواسها را پرت نکنید که شکست میخوریم. هر کسی هم بخواهد اعتراض کند میگویند تو در حال تضعیف جنگ هستی! یعنی عملاً جامعه مدام در حال اضطرار است. اگر اتفاقی هم رخ بدهد میگویند فعلاً جای گله کردن نیست. در اینصورت بسترِ کار راحتتر فراهم میشود. از طرفی حواسها مدام به جنگ است، کس و کارشان رفتهاند، نگران آنها هستند که آیا آنها زنده هستند یا نه؟ آیا جایی تخریب شد یا نه؟ آیا غنیمتی رسید یا نرسید؟ همهی ذهنها به آن سمت است. اینها با جریانِ «جنگ با مرتدین»، قریب به بیست و پنج سال، جامعه اسلامی را در جنگ نگه داشتند. همیشه حداقل یک مرز از اسلام در حال جنگ بود! موارد اندکی از این جنگها دفاعی بود، در بقیهی موارد حمله بود! خود این موضوع کمک میکرد که حواس مردم خیلی به این موضوع نباشد که حکومت در حال چه کاری است. روزی عثمان به پسردایی خود که «عبدالله بن عامر» است گفت: زمان خلفای قبلی مردم خیلی گیر نمیدادند، اما الآن مردم خیلی به من گیر میدهند! «عبدالله بن عامر» گفت: آنها را به جهاد بفرست، حواسشان از تو پرت میشود! یک وجه جنگها این بود، وقتی مردم درگیر جنگ هستند حواسشان خیلی جمع نیست که چه اتفاقی در حال رخ دادن است. اگر شما به میهمانی بروید یک توقعی از غذا و پوشش دارید، اما وسط جنگ یک توقع دیگری دارید، چون همه چیز موقت است و بخاطر این اضطرار فعلاً در نظر گرفته نمیشود، کمتر روی حاکم توجّه هست. جهت دوم این بود که میشد به نام همین جنگ مخالفین را وسط کار کشت! مثلاً حکومت غصب شد، آن کسی هم که حاکم شد، احدی نگفته است که علم فوقالعاده یا فقاهت برجستهای داشت یا اذنی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بر اجتهاد داشت یا حافظ برجستهی قرآن بود، هیچ کسی این حرفها را دربارهی ابوبکر نزده است. وقتی حکومت را غصب کرد مبانیِ فقاهت را تغییر داد، چون قدرت در دست او بود. به او گفتند: عدهای که شما را قبول ندارند، زکات نمیدهند. گفت: پس مرتد هستند و باید با مرتد جنگید! بخشی از کسانی که زکات نمیدادند مخالفین حکومت بودند، یعنی مخالف سیاسی بودند، یعنی میگفتند باید زکات را به خلیفهی پیغمبر داد، ما هم این خلیفه را قبول نداریم. اینها کاری هم نداشتند، در نبردی هم نبودند، در شهر یا ده خود در حال زندگی کردن بودند. اما خلیفه به نام تضعیف حکومت و ارتداد گفت: اینها چون زکات نمیدهند مرتد هستند. آدمی که به یک حکم شرعی پایبند نیست، انواعی دارد. زمانی دچار شبهه است، مثلاً نمیداند که الآن ماه رمضان شروع شده است. این شخص فاسق نیست، هنوز خبر ندارد. یا کسی روزه گرفته است و نمیداند که الآن اول ماه شوال است، او را خبر میکنند و میگویند که عید فطر رسیده است. اصلاً بعضیها نسبت به حکم جهل دارند، مسلماً نباید با اینها جنگید. بعضیها به حکم جهل ندارند، شبهه دارند، او فکر میکند اینطرف قبله است، پس به اینطرف نماز میخواند. او فکر میکرد خلیفه این شخص نیست، درست هم فکر میکرد. میگفت ما باید زکات را به «خلیفه» بدهیم. یعنی درواقع این شخص به دین پایبند بود. حالت دیگری هم وجود دارد و آن هم این است که یک نفر خدای نکرده التزام به احکام شرع ندارد، این عمل هم فسق است نه ارتداد! مگر هر کسی یک گناه کرد باید او را اعدام کرد؟ مرتد آن کسی است که صریحاً اعلام میکند از دین پیغمبر بیرون آمده است. نماز که اینقدر مهم است، خدای نکرده کسی نماز نمیخواند، اگر از او بپرسید که آیا تو مسلمان نیستی؟ میگوید: چرا! من مسلمان هستم، دعا کنید من هم نمازخوان شوم. این شخص هنوز مسلمان است ولی فسق دارد. نمیشود این شخص را اعدام کرد. اصلاً اگر آدم نااهل در چنین جایی قرار بگیرد اینطور مسائل را قاطی میکند، که البته به نظر بنده از روی عمد هم این کار را کرده است. چه زمانی ارتداد واقع میشود؟ زمانی که یا صریح از دین بیرون بیاید، یا یک مسئلهای که جزو ضروریات دین است و شک نیست که پیغمبر فرموده است و همه میدانند، نه متخصصین، طوری این مسئله را رد کند که انگار نعوذبالله پیغمبر دروغگو است، این شخص مرتد است. یعنی ارتداد یک شرایط خاصی دارد، اینکه اگر کسی چون شما را قبول ندارد زکات نمیدهد که مرتد نمیشود، که شما هم بروید و او را بکشید! وقتی فضای جامعه «جنگ» است، همانطور که میدانید در جنگ خطا زیاد رخ میدهد، این امر هم طبیعی است. در آن اوضاع طرفداران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که به حاکم زکات نمیدادند را به نام مرتد اعدام میکردند! وقتی این اتفاق میافتد، چه چیزی در جامعه رخ میدهد؟ اگر بخواهی غیر از آن مسیری که ما میگوییم نفس بکشی، برای آن یک عنوان درست میکنیم و تو را به قتل میرسانیم. این از جملات قصارِ خلیفه دوم است که گفت: «لَا وَاللَّهِ لَا يُخَالِفُنَا أَحَدٌ إِلَّا قَتَلْنَاهُ»[5] بخدا سوگند ما مخالفمان را میکشیم! حتّی روز سقیفه که دور هم جمع شده بودند، فرمانده و رئیس قبیلهی خزرج «سعد بن عباده» مریض بود و روی تشکی خوابیده بود. وقتی جلسه تمام شد و اینها در حال رد شدن بود، بر اثر ازدحام نزدیک بود که او را لِه کنند، یک نفر گفت: به آنطرف بروید که سعد را کشتید. خلیفه دوم گفت: بکشید، طوری نیست! چرا؟ چون سعد بن عباده از نتیجهی سقیفه راضی نبود و بیعت نکرد. یعنی بعلّتِ همراه نبودن با سقیفه، جواز قتل او را داد! وقتی حکومت غصب شد اینها حکومت غصب کردند، اما در پناهِ آن حکومتِ غصبی، قدرت بدست آوردند، در آن قدرت لشکر کشیدند و عدّهای را کشتند. در پناه این قدرت نوامیس مردم را غصب کردند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در دورهی حکومت خود فرمود: اینها زنان مسلمانِ شوهردارِ بچهداری را غصب کردند و به مردِ دیگری دادند و او از آن مرد بچه دارد، و اگر الآن من بخواهم بروم و این زن را از آن مرد پس بگیرم و به شوهر خودش برگردانم، اینها طوری ذهن مردم را تغییر دادهاند که انگار من میخواهم بروم و ناموس کسی را غصب کنم، در حالی که او اصلاً ناموسِ آن شخص نیست و غصب شده است. شرایط این امر نیست، بایستی قدری جایگاه ما محکم شود و کارهایی انجام بدهیم تا بشود چنین اتفاقی بیفتد. حکومت غصب شد ولی در پناهِ این قدرتِ غصب شده، همه اتفاقی رخ داد. هر جای دین را هرطور که خواستند تفسیر کردند، و چون قدرت در دست اینها بود، این موضوع را تبیین میکردند. برای نمونه عرض میکنم: ماه مبارک رمضان بود، حکومت دستگاه خلافت دوست نداشت مردم زیاد دور هم جمع شوند. در زمان خلیفه دوم اگر چند نفر رو به یک نفر مینشستند، آنها را با شلاق متفرق میکردند، که نکند آموزههایی منتقل شود و کار سخت شود. در ظاهر حکومت غصب شد، ولی وقتی حکومت غصب شود، غاصب قدرت دارد، قدرت هم میتواند کارهای زیادی انجام دهد. دید مردم در ماه رمضان حال کار کردن هم ندارند، در مسجد مینشینند و با یکدیگر حرف میزنند، گفت: نماز مستحبّی را به جماعت بخوانید، یک قاری خوشصدا هم قرار میدهیم تا برای شما بخواند! نمیشود نماز مستحبّی را به جماعت خواند، اسلام شریعت دارد، حساب و کتاب دارد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي»،[6] اما افراط و تفریط اینطور بود که در افراط نماز مستحبی را به جماعت خواندند… وقتی خلیفه آمد و این صحنه را دید گفت: «نِعمَةِ البِدعَةُ هَذِهِ» عجب بدعتِ خوبی! نوآوری خوبی کردیم. خود او مُرد، نفر بعدی هم آمد و مُرد. وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد و به حکومت رسید… عرض کردم که اگر حکومت با دستگاه حکومتی و رسانهی خود انحرافی را ایجاد کند، دیگر نمیتوانی آن انحراف را درست کنی (خیلی سخت است). وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسید، حدود پانزده سال بعد از مرگ او بود، ولی چون او یک شخص نبود که این کار را کرده باشد، یک حکومت با ابلاغ این کار را کرده بود، قاری تعیین کردند، مکان مشخص کردند، مؤذن معلوم شد، برای آن آداب مشخص شد، ساعت تعیین شد، به شیوهی زندگی مردم تبدیل شد… وقتی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیغام دادند که لطفاً یک قاری برای نماز مستحبی جماعت معرفی کنید، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: برو به اینها بگو «نماز تراویح بدعت است»، اینها تحمّل نکردند. به اینهایی که تحمّل نکردند حَرَجی نیست، چون فکر میکردند حاکم جدید آمده است و میخواهد جلوی نماز ما را بگیرد. یعنی درواقع اینها خیال کرده بودند که این نماز جزوِ آدابِ ماه مبارک رمضان است. اما این عمل که دین نبود، خلفای قبلی با قدرت حکومتی دین درست کرده بودند. اینکه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها روز اول فرمود «سَمَلَ جِلْبابُ الدِّینِ»، یعنی شما با این غصب حکومت کاری کردید و خواهید کرد که آن چیزی که دین است را به بیدینی و بدعت و حرام را به دین تبدیل میکنید، و چون حکومت این موضوع را پمپاژ میکند و قدرت و پول و بیت المال و رسانه و حمایت دارد، بقیهی مردم خیال میکنند که این خودِ دین است و از این موضوع محکم حمایت میکنند، گویی که نعوذبالله امروز جریانی بخواهد جلوی عزاداری برای امام حسین علیه السلام بایستد، مسلماً دیندارها اجازه نمیدهند. حال این مثال در جایی است که موضوع حق است، فرض بفرمایید عدّهای یک چیز باطلی را مانند این موضوع حق بپندارند. اینکه گفتند «وَا سُنَّةِ عُمَراه» هم منظورشان این نبود که او این بدعت را درست کرده است؛ مثلاً ما میگوییم مروج اصلی راهپیمایی اربعین بدین شکل مرحوم حاجی نوری رضوان الله تعالی علیه استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی رضوان الله تعالی علیه بود، نمیگویند حاجی نوری بدعت کرده است، اگر بدعت کرده بود که به درد نمیخورد. «پیادهروی به سمت کربلا» در این بوده است، آقایی این موضوع را راه انداخته است، یعنی درواقع سنّتِ حسنه راه انداخته است. مثلاً صدها روایت در عظمت صلوات داریم، خوشابحال آن کسی که گفت هر مجری خبری که میخواهد شروع کند این کار را با صلوات بر محمد و آل محمد شروع کند. اما خلیفه بدعتی راه انداخت، مردم بر حسب فشار حکومت خیال کردند که این هم یک چیزی بوده است که از زمان پیغمبر موجود بوده است و این شخص هم مانند نوآوران دیگر نوآوری کرده است و موضوع را تبیین کرده است. آنقدر این مردم فشار آوردند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند به این مردم بگو این عمل بدعت است و من کسی را معرّفی نمیکنم، اگر میخواهید خودتان این عمل را انجام دهید، خودتان میدانید. حکومت میتواند بدعتی را به سنّتی تبدیل کند که دیندارانی محکم از آن حمایت کنند. جالب است، فکر میکنیم که حکومت با این نمازِ مستحبی بدعتی، خیلی طرفدار نماز است، اما نماز اصلی را دچار تغییر کردند. «سَمَلَ جِلْبابُ الدِّینِ» یعنی این. نماز را با آن شکلی که پیغمبر میخواند، با اذکاری که پیغمبر میخواند، در زمانهایی که پیغمبر میخواند، نمیخواندند. این نماز را خراب کردند و آن نماز بدعتی را جزو سنّت کردند. هر روز نسبت به قسمتی از نماز دستکاری میکردند، در اذکار نماز، در زمان نماز، در بعضی از حرکات نماز تغییر ایجاد کردند. بگونهای که وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسید و نماز جماعت خواند، عدّهای از کسانی که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مسلمان شده بودند گفتند: نماز پیامبر اینطوری بود! این موضوع در صحیح مسلم و بخاری هم نقل شده است، میگوید: «ذَكَّرَنَا هَذَا الرَّجُلُ صَلاَةً كُنَّا نُصَلِّيهَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ»،[7] ابوموسی اشعری این جمله را اضافه کرد که «فراموش کرده بودیم یا عمداً رها کرده بودیم». نه باید نماز مستحبی را به جماعت میخواندی، نه باید به این نماز اصلی دست میزدید، این موضوع چه زمانی رخ داده است؟ برخی اصحاب گریه میکردند و میگفتند «نماز از بین رفت»، این موضوع چه زمانی اتفاق افتاده است؟ اینها برای دورهی حکومت قبل از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، یعنی در آن 25 سال آنقدر با نماز بازی شد که اگر یک نفر میآمد و مانند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نماز میخواند مردم میگفتند: نماز پیامبر اینگونه بود! کسی نزد «ابن عباس» آمد و گفت: امروز شخصی را دیدم که مانند احمقها نماز میخواند. بعد شروع کرد به مسخره کردن. ابن عباس پرسید: یعنی چکار میکرد؟ گفت: وقتی میخواست به رکوع برود «الله اکبر» میگفت، وقتی میخواست از رکوع به سجده برود «الله اکبر» میگفت و… ابن عباس به او گفت: تو احمق هستی، این سنّتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، این نمازِ پیغمبر است که تو آن را ناحق پنداشتهای! اگر حکومت غصب بشود، در احکام قضایی تغییر ایجاد میکند، آدمی زکات نمیدهد و برای او حکم اعدام صادر میکنند. در احکام عبادی تغییر ایجاد میکند، نماز را عوض میکند، زمان نماز را عوض میکند. و چون قدرت دارد کاری میکند که شما نتوانید غیر از آن عمل کنید، اگر بخواهید غیر از آن عمل کنید، باید بصورت پنهانی عمل کنید. یارانِ برجستهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که میخواستند شبیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نماز بخوانند، یک مرتبه در مسجد و با اینها نماز میخواندند، بعد به خانهی خود میرفتند و دوباره نماز میخواندند! این موضوع برای اینکه یک نفر بخواهد خودش فردی، درست نماز بخواند، امکانپذیر است؛ اما بمرور وقتی نسل عوض بشود دیگر مردم آن نماز را بلد نیستند. در ظاهر حکومت غصب شده است اما درواقع عبادت هم تغییر کرده است، تا همین امروز هم ادامه دارد. امروز بین مسلمین یکی از رایجترین اختلافات فقهی این است که نماز پیغمبر چطور بود؟ من شاید در این چند سال اخیر ده نمایشگاه بین المللی شرکت کردهام، نمایشگاهی نبود که کتاب چاپ جدید در این مسئله نداشته باشد! یعنی هنوز مسئلهی روز است. چرا اختلاف دارند؟ چون در آن روز اول نماز پیغمبر دستکاری شده است، حال محل اختلاف است. حکومت غصب شد اما عبادت هم تغییر پیدا کرد، حکومت غصب شد اما احوال شخصی مانند میراث هم تغییر کرد، احوال شخصی در فقه تغییر کرد، عبادت تغییر کرد، حکم قضایی تغییر کرد، حتّی اینکه راجع به چه چیزی بحث شود و راجع به چه چیزی بحث نشود هم حرف زدند، اینکه چه مطالبی در جامعه مطرح بشود و چه مطالبی در جامعه مطرح نشود هم حرف زدند. روزی آمد و گفت که پیغمبر در ماه رجب روزه میگرفت، الآن مصلحت نیست، الآن ماه جنگ است و شما روزه میگیرید و حال جنگ کردن ندارید، اگر بفهمم کسی در ماه رجب روزه میگیرد من او را شلاق میزنم! در ظاهر حکومت غصب میشود اما درواقع در عبادات هم دخالت صورت میگیرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بعد از نماز عصر دو رکعت نماز مستحبی میخواند، اما گفتند باتوجه به مسائل اقتصادی باید به دنبال کار و زندگی بروید، هر کس بخواهد بعد از نماز عصر دو رکعت نماز بخواند او را شلاق خواهم زد! حداقل سی و سه اختلاف با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم موجود است. یعنی این دین به بازیچهی دست آن کسی تبدیل شد که حتّی نمیتوانست از روی قرآن بخواند. دین زمین بازی کسی شد که مبانی دین را بلد نبود. برای اینکه مردم متوجه نشوند که چه کسی اعلم به دین و سنّت است، باید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را از جامعه حذف میکردند که به چشم نیاید. اگر قرار بود اجازه بدهند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جامعه مطرح باشد که کسی برای سوال خود به اینها مراجعه نمیکرد، مگر مجانین و دیوانگان. لذا نباید معلوم شود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کیست، نباید علم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مطرح بشود، نباید محور شود، نباید در افقِ نگاهها قرار بگیرد. از اینطرف این شخص میخواهد تشخیص بدهد، این شخص اگر منافق نبود هم نمیتوانست تشخیص بدهد. چون اصلاً پاسخ به سوال را نمیداند. تغییرات ایجاد شد… وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسید، دو سال بعد به مالک اشتر نامه نوشت و فرمود: تو که در حال رفتن به مصر هستی، این کار را انجام بده… «إِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ کَانَ أَسِيراً»[8] این دین اسیر شده بود. وقتی کسی اسیر میشود درواقع از او سلب اختیار صورت میگیرد. یعنی چه «دین اسیر شده بود»؟ یعنی هر کاری میخواستند با دین میکردند. عبارت حضرت تند است، «إِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ کَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الاَْشْرَارِ»، دین دست اشرار اسیر شده بود. توجّه کنید که حضرت «دین» را میفرمایند، نه «مذهب» را! هر کسی هر کاری که دوست داشت میکرد، «يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى، وَتُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»، اینها برای اینکه به دنیای خودشان برسند و به دنبال هوای خودشان بروند، دین را اسیر کردند. عملاً یعنی چیزهایی را گفتند دین است که دین نبود، چیزهایی که خودِ دین بود را بیدینی نامیدند! دین آسیب خورد. اگر یک فرع آسیب میخورد اینقدر حساس نبود. ان شاء الله خدای متعال صدام را لعنت کند، وقتی آمد جلوی عزاداری و زیارتهای دستجمعی و پیادهروی به سمت کربلا را گرفت. این موضوع بد است ولی آنقدر حساس نیست، چون مردم منتظر هستند که صدام بمیرد و به کار خود برگردند. سال اولی که او را گرفتند، زیارت اربعین خیلی خیلی شلوغ شد. چون این مردم سالها منتظر بودند که او بمیرد و این مردم به کار خود برگردند. مانند آدمی که دست و پای او را بستهاند، اما این شخص فلج نیست، اگر او را آزاد کنند راه میرود. آن خطرناک است که با سیستم عصبی یک نفر کاری کنید که دیگر اگر او را آزاد کردید هم نتواند راه برود. یعنی نگرش و بینش او را دستکاری کنید. بعضی اوقات بعضی از پرندهها را در قفس تربیت میکنند، وقتی درِ قفس را باز میکنند هم آن پرنده دیگر نمیپرد، دیگر از ذات خود افتاده است. خطرِ تغییرِ دین اینجاست، وگرنه اگر دست و پای آدمی را ببندند، او گرسنه است و بعضی از غذاها را میخواهد، اما مانع ایجاد کردهاند و او نمیتواند بخورد. اگر دست او برسد که میخورد. اما اگر بینش کسی را عوض کنند و آن غذا را سَم ببیند، حال اگر آن غذا را جلوی او بگذارید و دستهای او را هم باز بگذارید، دیگر آن غذا را نمیخورد. یعنی درست و غلطِ او را تغییر میدهند و دستگاه محاسباتی او را عوض میکنند. فرمود: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»،[9] این فجور و تقوا، درست و غلط، شایسته و بایسته و ناشایست را فهمید. آدمی که شایسته و ناشایست را بفهمد میفهمد چکار کند. حال اگر برای بچهای یک کار زشت را جزو کارهای خوب معرّفی کنید، دیگر او چون این کار را خوب میبیند انجام میدهد. نگاه کنید چطور با بعضی از چیزها که حرام نیست ولی از جهت اجتماع بد است برخورد میشود، آن هم مثل همان میشود. عملاً به یک دین دیگری دیندار هستند و همهی دستاوردهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بهم میریزد. از اینکه این موضوع را بیان کنند هم قبحی ندارند، به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میگویند اگر تو بخواهی حاکم شوی ما استقبال هم میکنیم، چون اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تأییدی به این حرف میداد که اسلام از بین رفته بود، که گفتند با کتاب خدا و سنّت پیامبر و سیرهی شیخین عمل کند! اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تأیید کرده بود که دیگر به عمل آنها اصالت و اعتبار بخشیده بود و کار اسلام تمام بود. این یعنی اینکه یک مسلمانی بگوید من دین خود را از قرآن و کیهانبچهها میگیرم. سیرهی شیخین با هر چیز دیگری عملاً تفاوتی ندارد. حتّی حرفهای خوب. خطر عدم مراجعه به عالم ربّانی مجتهد آن چیزی که مبانی دین است، دو چیز است، ثقلین است. شما هر حرف خوب یا بد یا هر چیز دیگری را در کنار آن قرار دهید، این یک دین جدید درست میکند، یک انحراف جدید درست میکند، حال نام آن را هر چیزی که میخواهید بگذارید. این دیگر آن اسلام نیست. اگر دینداری من در زندگی اجتماعی معاصر از غیر از این دو منبع باشد و منبع سومی داشته باشد، من هم عملاً در مسیرِ غلطِ آنها حرکت میکنم. من هم باید توجّه کنم که دین خود را از کجا اخذ میکنم، مبانی فکری و معتقدات خود را از کجا اخذ میکنم. اینطور نیست که آنها کار بدی کرده باشند ولی برای ما مجوز داشته باشد. امروز یکی از چیزهایی که ما شیعیان در خطر جدّی هستیم این است که رجوع به عالم ربّانی مجتهد کمرنگ شده است، این مسیرِ سقیفه است، آنها هم برای خودشان تشخیص میدادند. ما حرفی نداریم که صاحب تشخیص، تشخیص بدهد؛ شهری و دهاتی، ترک و لر و عرب و عجم ندارد، هر کسی که در رشتهای تحصیلات داشته باشد و متخصص باشد میتواند تشخیص دهد. همانطور که در پزشکی نمیگوییم چون این شخص عرب یا آذری یا لر یا اصفهانی است، تن خود را به تیغ او نمیدهیم. اینکه امروز در جامعهی ما مراجعهی به عالمِ ربّانیِ مجتهدِ دینشناس، استعلام کردن از او، کمرنگ شده است، درواقع ما را در سقیفه قرار داده است، این همان مسیر است و خطرناک است، در مسیرِ خوددرمانی هستیم. فقط کسی میتواند به تشخیص خودش عمل کند که صاحبِ تشخیص است. اگر مرا به کابین خلبان ببرند که نمیتوانم به تشخیص خودم دکمهای را بزنم، اگر مرا به اتاق عمل ببرند که به تشخیص خودم به بیمار چاقو نمیزنم، باید صاحب تشخیص باشم، این صاحب تشخیص است که میتواند تشخیص دهد، غیر از او نمیتواند این کار را کند. صاحب تشخیص هم حرف خودش را نمیزند، صاحب تشخیص به مبانی خود عمل میکند. کمااینکه آن پزشک هم به درسی که خوانده است عمل میکند. روضه و توسّل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آنقدر شخصیت صدیقه طاهره سلام الله علیها روشن بود و معرّفی شده بود و واضح بود… از طرفی آنها هم میدانستند چه کردهاند… اگر شما به سراغ دزد بروید و بپرسید چرا این جنس را برداشتهای؟ میگوید: برای خودم هست. حال شما مدام توضیح دهید که فیلم تو ضبط شده است که دزدی کردهای، باز هم میگوید برای خودم هست. یعنی آدمی که غاصب است، خودش میداند غاصب است، هر توجیهی که کند حرفِ بیخود است و برای فرار کردن. «بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ».[10] حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در خطبه فدکیه فرمود: «اَیُّهَا النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنّی فاطِمَةُ»، هر کسی در این شهر بوده، میداند پیغمبرِ این دین با من چطور رفتار میکرده است، امروز شما مرا تکذیب میکنید و میگویید: دروغ میگویی و شاهدان تو را هم قبول نمیکنیم. اصلاً شاهد خواستن از صدیقه طاهره سلام الله علیها اهانت بود. وقتی شما نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را قبول کردهاید و او میفرماید این آیهی بعدی است، مسلماً دیگر از پیامبر آدرس نمیخواهید. حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمود: «اَیُّهَا النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنّی فاطِمَةُ»… حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای امّت مادری کرد… خیلی اوقات اینطور است که اگر ببینید کسی برای دیگری زیاد دلسوزی میکند، میگویید: رهایش کن و اجازه بده پیشمان شود. حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شخصیت اخلاقیِ عجیبی هم داشت، کسی که همهی عالم گدای او هستند، مناعت طبع دارد. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: او در طول زندگیمان به من رو نمیزد، حتّی اگر گاهی اوقات نکتهای داشتیم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم نمیخواست. زمانی من دیدم که زیاد کار دارد و دست او آبله بسته است… حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها عبادت سنگینی میکرد، عبادتِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم برای خودش بود و هم برای امّت. عبادات این بزرگواران که فقط برای خودشان نبود، فرزندانی را تربیت میکند که قرار است امام شوند، خود او هم شبانه روز کار میکند، او حجّت خدا بر مردم است… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها عرض کردم که بیا تا برویم و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بخواهیم که خادمی به شما بدهد که قدری تو را کمک کند. حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رفت. در یاد دارم که در نقلی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود وقتی میخواست از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کمک بگیرد، از خجالت روی سر خود عبا کشید… مناعت طبع داشت… آن بانویی که اینطور مناعت طبع داشت، این شبها بدون اطلاعرسانی قبلی به درِ خانهی انصار و مهاجر میرفت و در میزد، باید وارد خانه میشد تا با اینها صحبت کند… جواب منفی هم میشنید… وقتی برمیگشت و میدید چقدر برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سخت بود… زمانی معاویه ملعون طعنهای به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زده است که جگر مرا پاره کرده است که نمیتوانم بیان کنم… حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میفرماید با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حال برگشتن به خانه بودیم، انگار از خجالت نمیتوانستم به صورت او نگاه کنم، وقتی نزدیک خانه میشدیم میفرمود: علی جان! فردا شب هم میرویم… سه شبانهروز، یا در بعضی از نقلها گفته است که تا چهل شب، یک یک… ان شاء الله خدای متعال آقای سازگار را حفظ کند، این بیت حافظ را خیلی خوب در اینجا استفاده کرده است، میگوید شخصیت او طوری بود که شأن او أجل از این بود که با فرشتگان نشست و برخاست کند… «من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان قال و مقال عالمی میخرم از برای تو» اشکالی ندارد، فردا شب هم میرویم… در خانهای که مادر جوان هست و طفل خردسال، اگر مادر به لحظات آخر نزدیک بشود، بچهها را از خانه بیرون میبرند. اما این برای جایی است که قرار نیست کاری مخفیانه صورت بگیرد. هر اتفاقی رخ داد در برابرِ چشمِ بچهها رخ داد. این روزهای پایانی بچهها میدیدند بابا در حیاط خانه در حال ساختنِ تابوت است… در خانهای که بیمار هست، همه میگویند ان شاء الله خدای متعال او را شفاء دهد… اما بچهها میدیدند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حال ساختنِ تابوت است… هنوز حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها زنده بود… خبر آمد که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از دنیا رفته است، در جاهای دیگر قاعده این است که بچهها را به جای دیگری ببرند، ولی اینجا امکان این امر نبود… مردم جمع شده بودند، اعلام کردند که مراسم به تأخیر افتاده است، یعنی فردا صبح… مردم به خانههای خود برگشتند و کسی صبر نکرد… ابوذر و مقداد و سلمان در خانه بودند، دیدند صدای در میآید، در را باز کردند و دیدند امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام حسین صلوات الله علیه فرمودند: مادرمان اجازه داده است که شما هم بر پیکر ایشان نماز بخوانید… برگشتند و آمدند… آنقدر دلشان برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میسوخت… قاعده این بود که اگر بچهی خردسال ببیند مادر از دنیا رفته است، بیتابی میکند و اصلاً نمیشود جلوی او را گرفت، اما اینها مراعاتِ حالِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را میکردند، عقب ایستاده بودند، شاید آستین به دهان گرفته بودند… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم مشغول بود، گاهی سر به دیوار میگذاشت و گاهی مشغول بود، یک لحظه به خود آمد و برگشت و پشت سر خود را دید، دید که بچهها در حال قبض روح شدن هستند، ولی صدایشان درنمیآید… این حال، حالِ بسیار عجیبی برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، ولی این نقل برای ما بشارت است، فرمود: «يَا أُمَّ كُلْثُومٍ يَا زَيْنَبُ يَا سُكَينَةُ يَا فِضَّةُ يَا حَسَنُ يَا حُسَيْنُ هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّكُمْ»[11]… بیایید و با مادرتان وداع کنید، «فَهَذَا الْفِرَاقُ وَ اللِّقَاءُ فِي الْجَنَّةِ»… [1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44. [2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28. [3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98. [4] صحیح بخاری، جلد 8، صفحه 168 (حَدَّثَنَا عَبْدُ العَزِيزِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعْدٍ، عَنْ صَالِحٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ بْنِ مَسْعُودٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: كُنْتُ أُقْرِئُ رِجَالًا مِنَ المُهَاجِرِينَ، مِنْهُمْ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ، فَبَيْنَمَا أَنَا فِي مَنْزِلِهِ بِمِنًى، وَهُوَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ، فِي آخِرِ حَجَّةٍ حَجَّهَا، إِذْ رَجَعَ إِلَيَّ عَبْدُ الرَّحْمَنِ فَقَالَ: لَوْ رَأَيْتَ رَجُلًا أَتَى أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ اليَوْمَ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ، هَلْ لَكَ فِي فُلاَنٍ؟ يَقُولُ: لَوْ قَدْ مَاتَ عُمَرُ لَقَدْ بَايَعْتُ فُلاَنًا، فَوَاللَّهِ مَا كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ إِلَّا فَلْتَةً فَتَمَّتْ، فَغَضِبَ عُمَرُ، ثُمَّ قَالَ: إِنِّي إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَقَائِمٌ العَشِيَّةَ فِي النَّاسِ، فَمُحَذِّرُهُمْ هَؤُلاَءِ الَّذِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَغْصِبُوهُمْ أُمُورَهُمْ. قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ لاَ تَفْعَلْ، فَإِنَّ المَوْسِمَ يَجْمَعُ رَعَاعَ النَّاسِ وَغَوْغَاءَهُمْ، فَإِنَّهُمْ هُمُ الَّذِينَ يَغْلِبُونَ عَلَى قُرْبِكَ حِينَ تَقُومُ فِي النَّاسِ، وَأَنَا أَخْشَى أَنْ تَقُومَ فَتَقُولَ مَقَالَةً يُطَيِّرُهَا عَنْكَ كُلُّ مُطَيِّرٍ، وَأَنْ لاَ يَعُوهَا، وَأَنْ لاَ يَضَعُوهَا عَلَى مَوَاضِعِهَا، فَأَمْهِلْ حَتَّى تَقْدَمَ المَدِينَةَ، فَإِنَّهَا دَارُ الهِجْرَةِ وَالسُّنَّةِ، فَتَخْلُصَ بِأَهْلِ الفِقْهِ وَأَشْرَافِ النَّاسِ، فَتَقُولَ مَا قُلْتَ مُتَمَكِّنًا، فَيَعِي أَهْلُ العِلْمِ مَقَالَتَكَ، وَيَضَعُونَهَا عَلَى مَوَاضِعِهَا. فَقَالَ عُمَرُ: أَمَا وَاللَّهِ – إِنْ شَاءَ اللَّهُ – لَأَقُومَنَّ بِذَلِكَ أَوَّلَ مَقَامٍ أَقُومُهُ بِالْمَدِينَةِ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَقَدِمْنَا المَدِينَةَ فِي عُقْبِ ذِي الحَجَّةِ، فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ الجُمُعَةِ عَجَّلْتُ الرَّوَاحَ حِينَ زَاغَتِ الشَّمْسُ، حَتَّى أَجِدَ سَعِيدَ بْنَ زَيْدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ نُفَيْلٍ جَالِسًا إِلَى رُكْنِ المِنْبَرِ، فَجَلَسْتُ حَوْلَهُ تَمَسُّ رُكْبَتِي رُكْبَتَهُ، فَلَمْ أَنْشَبْ أَنْ خَرَجَ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ، فَلَمَّا رَأَيْتُهُ مُقْبِلًا، قُلْتُ لِسَعِيدِ بْنِ زَيْدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ نُفَيْلٍ: لَيَقُولَنَّ العَشِيَّةَ مَقَالَةً لَمْ يَقُلْهَا مُنْذُ اسْتُخْلِفَ، فَأَنْكَرَ عَلَيَّ وَقَالَ: مَا عَسَيْتَ أَنْ يَقُولَ مَا لَمْ يَقُلْ قَبْلَهُ، فَجَلَسَ عُمَرُ عَلَى المِنْبَرِ، فَلَمَّا سَكَتَ المُؤَذِّنُونَ قَامَ، فَأَثْنَى عَلَى اللَّهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي قَائِلٌ لَكُمْ مَقَالَةً قَدْ قُدِّرَ لِي أَنْ أَقُولَهَا، لاَ أَدْرِي لَعَلَّهَا بَيْنَ يَدَيْ أَجَلِي، فَمَنْ عَقَلَهَا وَوَعَاهَا فَلْيُحَدِّثْ بِهَا حَيْثُ انْتَهَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ، وَمَنْ خَشِيَ أَنْ لاَ يَعْقِلَهَا فَلاَ أُحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يَكْذِبَ عَلَيَّ: إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّدًا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِالحَقِّ، وَأَنْزَلَ عَلَيْهِ الكِتَابَ، فَكَانَ مِمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ آيَةُ الرَّجْمِ، فَقَرَأْنَاهَا وَعَقَلْنَاهَا وَوَعَيْنَاهَا، رَجَمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَرَجَمْنَا بَعْدَهُ، فَأَخْشَى إِنْ طَالَ بِالنَّاسِ زَمَانٌ أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ: وَاللَّهِ مَا نَجِدُ آيَةَ الرَّجْمِ فِي كِتَابِ اللَّهِ، فَيَضِلُّوا بِتَرْكِ فَرِيضَةٍ أَنْزَلَهَا اللَّهُ، وَالرَّجْمُ فِي كِتَابِ اللَّهِ حَقٌّ عَلَى مَنْ زَنَى إِذَا أُحْصِنَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ، إِذَا قَامَتِ البَيِّنَةُ، أَوْ كَانَ الحَبَلُ أَوِ الِاعْتِرَافُ، ثُمَّ إِنَّا كُنَّا نَقْرَأُ فِيمَا نَقْرَأُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ: أَنْ لاَ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ، فَإِنَّهُ كُفْرٌ بِكُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ، أَوْ إِنَّ كُفْرًا بِكُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ. أَلاَ ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: ” لاَ تُطْرُونِي كَمَا أُطْرِيَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ، وَقُولُوا: عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ ” ثُمَّ إِنَّهُ بَلَغَنِي أَنَّ قَائِلًا مِنْكُمْ يَقُولُ: وَاللَّهِ لَوْ قَدْ مَاتَ عُمَرُ بَايَعْتُ فُلاَنًا، فَلاَ يَغْتَرَّنَّ امْرُؤٌ أَنْ يَقُولَ: إِنَّمَا كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً وَتَمَّتْ، أَلاَ وَإِنَّهَا قَدْ كَانَتْ كَذَلِكَ، وَلَكِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا، وَلَيْسَ مِنْكُمْ مَنْ تُقْطَعُ الأَعْنَاقُ إِلَيْهِ مِثْلُ أَبِي بَكْرٍ، مَنْ بَايَعَ رَجُلًا عَنْ غَيْرِ مَشُورَةٍ مِنَ المُسْلِمِينَ فَلاَ يُبَايَعُ هُوَ وَلاَ الَّذِي بَايَعَهُ، تَغِرَّةً أَنْ يُقْتَلاَ، وَإِنَّهُ قَدْ كَانَ مِنْ خَبَرِنَا حِينَ تَوَفَّى اللَّهُ نَبِيَّهُ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَّ الأَنْصَارَ خَالَفُونَا، وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ، وَخَالَفَ عَنَّا عَلِيٌّ وَالزُّبَيْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا، وَاجْتَمَعَ المُهَاجِرُونَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ، فَقُلْتُ لِأَبِي بَكْرٍ: يَا أَبَا بَكْرٍ انْطَلِقْ بِنَا إِلَى إِخْوَانِنَا هَؤُلاَءِ مِنَ الأَنْصَارِ، فَانْطَلَقْنَا نُرِيدُهُمْ، فَلَمَّا دَنَوْنَا مِنْهُمْ، لَقِيَنَا مِنْهُمْ رَجُلاَنِ صَالِحَانِ، فَذَكَرَا مَا تَمَالَأَ عَلَيْهِ القَوْمُ، فَقَالاَ: أَيْنَ تُرِيدُونَ يَا مَعْشَرَ المُهَاجِرِينَ؟ فَقُلْنَا: نُرِيدُ إِخْوَانَنَا هَؤُلاَءِ مِنَ الأَنْصَارِ، فَقَالاَ: لاَ عَلَيْكُمْ أَنْ لاَ تَقْرَبُوهُمْ، اقْضُوا أَمْرَكُمْ، فَقُلْتُ: وَاللَّهِ لَنَأْتِيَنَّهُمْ، فَانْطَلَقْنَا حَتَّى أَتَيْنَاهُمْ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ، فَإِذَا رَجُلٌ مُزَمَّلٌ بَيْنَ ظَهْرَانَيْهِمْ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالُوا: هَذَا سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ، فَقُلْتُ: مَا لَهُ؟ قَالُوا: يُوعَكُ، فَلَمَّا جَلَسْنَا قَلِيلًا تَشَهَّدَ خَطِيبُهُمْ، فَأَثْنَى عَلَى اللَّهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، فَنَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ وَكَتِيبَةُ الإِسْلاَمِ، وَأَنْتُمْ مَعْشَرَ المُهَاجِرِينَ رَهْطٌ، وَقَدْ دَفَّتْ دَافَّةٌ مِنْ قَوْمِكُمْ، فَإِذَا هُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يَخْتَزِلُونَا مِنْ أَصْلِنَا، وَأَنْ يَحْضُنُونَا مِنَ الأَمْرِ. فَلَمَّا سَكَتَ أَرَدْتُ أَنْ أَتَكَلَّمَ، وَكُنْتُ قَدْ زَوَّرْتُ مَقَالَةً أَعْجَبَتْنِي أُرِيدُ أَنْ أُقَدِّمَهَا بَيْنَ يَدَيْ أَبِي بَكْرٍ، وَكُنْتُ أُدَارِي مِنْهُ بَعْضَ الحَدِّ، فَلَمَّا أَرَدْتُ أَنْ أَتَكَلَّمَ، قَالَ أَبُو بَكْرٍ: عَلَى رِسْلِكَ، فَكَرِهْتُ أَنْ أُغْضِبَهُ، فَتَكَلَّمَ أَبُو بَكْرٍ فَكَانَ هُوَ أَحْلَمَ مِنِّي وَأَوْقَرَ، وَاللَّهِ مَا تَرَكَ مِنْ كَلِمَةٍ أَعْجَبَتْنِي فِي تَزْوِيرِي، إِلَّا قَالَ فِي بَدِيهَتِهِ مِثْلَهَا أَوْ أَفْضَلَ مِنْهَا حَتَّى سَكَتَ، فَقَالَ: مَا ذَكَرْتُمْ فِيكُمْ مِنْ خَيْرٍ فَأَنْتُمْ لَهُ أَهْلٌ، وَلَنْ يُعْرَفَ هَذَا الأَمْرُ إِلَّا لِهَذَا الحَيِّ مِنْ قُرَيْشٍ، هُمْ أَوْسَطُ العَرَبِ نَسَبًا وَدَارًا، وَقَدْ رَضِيتُ لَكُمْ أَحَدَ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ، فَبَايِعُوا أَيَّهُمَا شِئْتُمْ، فَأَخَذَ بِيَدِي وَبِيَدِ أَبِي عُبَيْدَةَ بْنِ الجَرَّاحِ، وَهُوَ جَالِسٌ بَيْنَنَا، فَلَمْ أَكْرَهْ مِمَّا قَالَ غَيْرَهَا، كَانَ وَاللَّهِ أَنْ أُقَدَّمَ فَتُضْرَبَ عُنُقِي، لاَ يُقَرِّبُنِي ذَلِكَ مِنْ إِثْمٍ، أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَتَأَمَّرَ عَلَى قَوْمٍ فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ، اللَّهُمَّ إِلَّا أَنْ تُسَوِّلَ إِلَيَّ نَفْسِي عِنْدَ المَوْتِ شَيْئًا لاَ أَجِدُهُ الآنَ. فَقَالَ قَائِلٌ مِنَ الأَنْصَارِ: أَنَا جُذَيْلُهَا المُحَكَّكُ، وَعُذَيْقُهَا المُرَجَّبُ، مِنَّا أَمِيرٌ، وَمِنْكُمْ أَمِيرٌ، يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ. فَكَثُرَ اللَّغَطُ، وَارْتَفَعَتِ الأَصْوَاتُ، حَتَّى فَرِقْتُ مِنَ الِاخْتِلاَفِ، فَقُلْتُ: ابْسُطْ يَدَكَ يَا أَبَا بَكْرٍ، فَبَسَطَ يَدَهُ فَبَايَعْتُهُ، وَبَايَعَهُ المُهَاجِرُونَ ثُمَّ بَايَعَتْهُ الأَنْصَارُ. وَنَزَوْنَا عَلَى سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ، فَقَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ: قَتَلْتُمْ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ، فَقُلْتُ: قَتَلَ اللَّهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ، قَالَ عُمَرُ: وَإِنَّا وَاللَّهِ مَا وَجَدْنَا فِيمَا حَضَرْنَا مِنْ أَمْرٍ أَقْوَى مِنْ مُبَايَعَةِ أَبِي بَكْرٍ، خَشِينَا إِنْ فَارَقْنَا القَوْمَ وَلَمْ تَكُنْ بَيْعَةٌ: أَنْ يُبَايِعُوا رَجُلًا مِنْهُمْ بَعْدَنَا، فَإِمَّا بَايَعْنَاهُمْ عَلَى مَا لاَ نَرْضَى، وَإِمَّا نُخَالِفُهُمْ فَيَكُونُ فَسَادٌ، فَمَنْ بَايَعَ رَجُلًا عَلَى غَيْرِ مَشُورَةٍ مِنَ المُسْلِمِينَ، فَلاَ يُتَابَعُ هُوَ وَلاَ الَّذِي بَايَعَهُ، تَغِرَّةً أَنْ يُقْتَلاَ) [5] فتح الباري، جلد 7 ، صفحه 31 (هَذَا الْأَمْرَ إِلَّا لِهَذَا الْحَيِّ مِنْ قُرَيْشٍ وَهُمْ أَوْسَطُ الْعَرَبِ نَسَبًا وَدَارًا وَعَرَّفَ الْمُرَادَ بِقَوْلِهِ بَعْدُ فِي هَذِهِ الرِّوَايَةِ هُمْ أَوْسَطُ الْعَرَبِ دَارًا وَأَعْرَبُهُمْ أَحْسَابًا وَالْمُرَادُ بِالدَّارِ مَكَّةُ وَقَالَ الْخَطَّابِيُّ أَرَادَ بِالدَّارِ أَهْلَ الدَّارِ وَمِنْهُ قَوْلُهُ خَيْرُ دُورِ الْأَنْصَارِ بَنُو النَّجَّارِ وَقَوْلُهُ أَحْسَابًا الْحَسَبُ الْفِعَالُ الْحِسَانُ مَأْخُوذٌ مِنَ الْحِسَابِ إِذَا عَدُّوا مَنَاقِبَهُمْ فَمَنْ كَانَ أَكْثَرَ كَانَ أَعْظَمَ حَسَبًا وَيُقَالُ النَّسَبُ لِلْآبَاءِ وَالْحَسَبُ لِلْأَفْعَالِ قَوْلُهُ فَقَالَ حُبَابُ بِضَمِّ الْمُهْمَلَةِ وَمُوَحَّدَتَيْنِ الْأُولَى خَفِيفَة بن الْمُنْذر أَي بن عَمْرِو بْنِ الْجَمُوحِ الْخَزْرَجِيُّ ثُمَّ السَّلَمِيُّ بِفَتْحَتَيْنِ وَكَانَ يُقَالُ لَهُ ذُو الرَّأْيِ قَوْلُهُ لَا وَاللَّهِ لَا نَفْعَلُ مِنَّا أَمِيرٌ وَمِنْكُمْ أَمِيرٌ زَاد فِي رِوَايَة بن عَبَّاسٍ أَنَّهُ قَالَ أَنَا جُدَيْلُهَا الْمُحَكَّكُ وَعُذَيْقُهَا الْمُرَجَّبُ وَشَرْحُ هَاتَيْنِ الْكَلِمَتَيْنِ أَنَّ الْعُذَيْقَ بِالذَّالِ الْمُعْجَمَة تَصْغِير عذق وَهُوَ النَّخْلَة المرجب بِالْجِيمِ وَالْمُوَحَّدَةِ أَيْ يُدَعِّمُ النَّخْلَةَ إِذَا كَثُرَ حَمْلُهَا وَالْجُدَيْلُ بِالتَّصْغِيرِ أَيْضًا وَبِالْجِيمِ وَالْجَدَلُ عُودٌ يُنْصَبُ لِلْإِبِلِ الْجَرْبَاءِ لِتَحْتَكَّ فِيهِ وَالْمُحَكَّكُ بِكَافَيْنِ الْأُولَى مَفْتُوحَةٌ فَأَرَادَ أَنَّهُ يُسْتَشْفَى بِرَأْيِهِ وَوَقَعَ عِنْد بن سَعْدٍ مِنْ رِوَايَةِ يَحْيَى بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ فَقَامَ حُبَابُ بْنُ الْمُنْذِرِ وَكَانَ بَدْرِيًّا فَقَالَ مِنَّا أَمِيرٌ وَمِنْكُمْ أَمِيرٌ فَإِنَّا وَاللَّهِ مَا نَنْفَسُ عَلَيْكُمْ هَذَا الْأَمْرَ وَلَكِنَّا نَخَافُ أَنْ يَلِيَهُ أَقْوَامٌ قَتَلْنَا آبَاءَهُمْ وَإِخْوَتَهُمْ قَالَ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَمُتْ إِنِ اسْتَطَعْتَ قَالَ فَتَكَلَّمَ أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ نَحْنُ الْأُمَرَاءُ وَأَنْتُمُ الْوُزَرَاءُ وَهَذَا الْأَمْرُ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ قَالَ فَبَايَعَ النَّاسُ وَأَوَّلُهُمْ بَشِيرُ بْنُ سَعْدٍ وَالِدُ النُّعْمَانِ وَعِنْدَ أَحْمَدَ مِنْ طَرِيقِ أَبِي نَضْرَةَ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ فَقَامَ خَطِيبُ الْأَنْصَارِ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ إِذَا اسْتَعْمَلَ رَجُلًا مِنْكُمْ قَرَنَهُ بِرَجُلٍ مِنَّا فَتَبَايَعُوا عَلَى ذَلِكَ فَقَامَ زَيْدُ بْنُ ثَابِتٍ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَأَن مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَإِنَّمَا الْإِمَامُ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ فَنَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ كَمَا كُنَّا أَنْصَارُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ جَزَاكُمُ اللَّهُ خَيْرًا فَبَايَعُوهُ وَوَقَعَ فِي آخِرِ الْمَغَازِي لمُوسَى بن عقبَة عَن بن شِهَابٍ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ قَالَ فِي خُطْبَتِهِ وَكُنَّا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِينَ أَوَّلَ النَّاسِ إِسْلَامًا وَنَحْنُ عَشِيرَتُهُ وَأَقَارِبُهُ وَذَوُو رَحِمِهِ وَلَنْ تَصْلُحَ الْعَرَبُ إِلَّا بِرَجُلٍ مِنْ قُرَيْشٍ فَالنَّاسُ لِقُرَيْشٍ تَبَعٌ وَأَنْتُمْ إِخْوَانُنَا فِي كِتَابِ اللَّهِ وَشُرَكَاؤُنَا فِي دِينِ اللَّهِ وَأَحَبُّ النَّاسِ إِلَيْنَا وَأَنْتُمْ أَحَقُّ النَّاسِ بِالرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَالتَّسْلِيمِ لِفَضِيلَةِ إِخْوَانِكُمْ وَأَنْ لَا تَحْسُدُوهُمْ عَلَى خَيْرٍ وَقَالَ فِيهِ إِنَّ الْأَنْصَارَ قَالُوا أَوَّلًا نَخْتَارُ رَجُلًا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَإِذَا مَاتَ اخْتَرْنَا رَجُلًا مِنَ الْأَنْصَارِ فَإِذَا مَاتَ اخْتَرْنَا رَجُلًا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ كَذَلِكَ أَبَدًا فَيَكُونُ أَجْدَرَ أَنْ يُشْفِقَ الْقُرَشِيُّ إِذَا زَاغَ أَنْ يَنْقَضَّ عَلَيْهِ الْأَنْصَارِيُّ وَكَذَلِكَ الْأَنْصَارِيُّ قَالَ فَقَالَ عُمَرُ لَا وَاللَّهِ لَا يُخَالِفُنَا أَحَدٌ إِلَّا قَتَلْنَاهُ فَقَامَ حُبَابُ بْنُ الْمُنْذِرِ فَقَالَ كَمَا تَقَدَّمَ وَزَادَ وَإِنْ شِئْتُمْ كَرَّرْنَاهَا خُدْعَةً أَيْ أَعَدْنَا الْحَرْبَ قَالَ فَكَثُرَ الْقَوْلُ حَتَّى كَادَ أَنْ يَكُونَ بَيْنَهُمْ حَرْبٌ فَوَثَبَ عُمَرُ فَأَخَذَ بِيَدِ أَبِي بَكْرٍ وَعِنْدَ أَحْمَدَ مِنْ طَرِيقِ حُمَيْدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ قَالَ تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَبُو بَكْرٍ فِي طَائِفَةٍ مِنْ الْمَدِينَةِ فَذَكَرَ الْحَدِيثَ قَالَ فَتَكَلَّمَ أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ وَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتَ يَا سَعْدُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ وَأَنْتَ قَاعِدٌ قُرَيْشٌ وُلَاةُ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ لَهُ سَعْدٌ صَدَقْتَ قَوْلُهُ هُمْ أَوْسَطُ الْعَرَبِ أَيْ قُرَيْشٌ قَوْلُهُ فَبَايِعُوا عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ أَو أَبَا عُبَيْدَة فِي رِوَايَة بن عَبَّاسٍ عَنْ عُمَرَ وَقَدْ رَضِيتُ لَكُمْ أَحَدَ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ وَأَخَذَ بِيَدِي وَيَدِ أَبِي عُبَيْدَةَ فَلَمْ أَكْرَهْ مِمَّا قَالَ غَيْرَهَا وَقَدِ اسْتُشْكِلَ قَوْلُ أَبِي بَكْرٍ هَذَا مَعَ مَعْرِفَتِهِ بِأَنَّهُ الْأَحَقُّ بِالْخِلَافَةِ بِقَرِينَةِ تَقْدِيمِهِ فِي الصَّلَاةِ وَغَيْرِ ذَلِك وَالْجَوَاب انه استحي أَنْ يُزَكِّيَ نَفْسَهُ فَيَقُولَ مَثَلًا رَضِيتُ لَكُمْ نَفْسِي وَانْضَمَّ إِلَى ذَلِكَ أَنَّهُ عَلِمَ أَنَّ كُلًّا مِنْهُمَا لَا يَقْبَلُ ذَلِكَ وَقَدْ أَفْصَحَ عُمَرُ بِذَلِكَ فِي الْقِصَّةِ وَأَبُو عُبَيْدَةَ بِطَرِيقِ الْأَوْلَى لِأَنَّهُ دُونَ عُمَرَ فِي الْفَضْلِ بِاتِّفَاقِ أَهْلِ السُّنَّةِ وَيَكْفِي أَبَا بَكْرٍ كَوْنُهُ جَعَلَ الِاخْتِيَارَ فِي ذَلِكَ لِنَفْسِهِ فَلَمْ يُنْكِرْ ذَلِكَ عَلَيْهِ أَحَدٌ فَفِيهِ إِيمَاءٌ) [6] متشابه القرآن و مختلفه، جلد ۲، صفحه ۱۷۰ [7] صحیح بخاری، جلد 1، صفحه 156 (حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ الوَاسِطِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا خَالِدٌ، عَنِ الجُرَيْرِيِّ، عَنْ أَبِي العَلاَءِ، عَنْ مُطَرِّفٍ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَيْنٍ، قَالَ: صَلَّى مَعَ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِالْبَصْرَةِ فَقَالَ: «ذَكَّرَنَا هَذَا الرَّجُلُ صَلاَةً كُنَّا نُصَلِّيهَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَذَكَرَ أَنَّهُ كَانَ §يُكَبِّرُ كُلَّمَا رَفَعَ وَكُلَّمَا وَضَعَ») [8] نهج البلاغه، نامه 53 (ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُکْمِ بَيْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِکَ فِي نَفْسِکَ، مِمَّنْ لاَ تَضِيقُ بِهِ الاُْمُورُ، وَلاَ تُمَحِّکُهُ الْخُصُومُ، وَلاَ يَتَمَادَى فِي الزَّلَّةِ، وَلاَ يَحْصَرُ مِنَ الْفَيْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ، وَلاَ تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَع، وَلاَ يَکْتَفِي بِأَدْنَى فَهْم دُونَ أَقْصَاهُ، وَأَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهَاتِ، وَآخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ، وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ، وَأَصْبَرَهُمْ عَلَى تَکَشُّفِ الاُْمُورِ، وَأَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ، مِمَّنْ لاَ يَزْدَهِيهِ إِطْرَاءٌ وَلاَ يَسْتَمِيلُهُ إِغْرَاءٌ وَأُولَئِکَ قَلِيلٌ؛ ثُمَّ أَکْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ، وَافْسَحْ لَهُ فِي الْبَذْلِ مَا يُزِيلُ عِلَّتَهُ، وَتَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى النَّاسِ، وَأَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَيْکَ مَا لاَ يَطْمَعُ فِيهِ غَيْرُهُ مِنْ خَاصَّتِکَ، لِيَأْمَنَ بِذَلِکَ اغْتِيَالَ الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ. فَانْظُرْ فِي ذَلِکَ نَظَراً بَلِيغاً، فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ کَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الاَْشْرَارِ، يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى، وَتُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا.) [9] سوره مبارکه شمس، آیه 8 [10] سوره مبارکه قیامت، آیات 14 و 15 [11] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۳، صفحه ۱۷۴ (فَقَالَ عَلِيٌّ علیه السلام وَ اللَّهِ لَقَدْ أَخَذْتُ فِي أَمْرِهَا وَ غَسَّلْتُهَا فِي قَمِيصِهَا وَ لَمْ أَكْشِفْهُ عَنْهَا فَوَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَتْ مَيْمُونَةً طَاهِرَةً مُطَهَّرَةً ثُمَّ حَنَّطْتُهَا مِنْ فَضْلَةِ حَنُوطِ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَفَّنْتُهَا وَ أَدْرَجْتُهَا فِي أَكْفَانِهَا فَلَمَّا هَمَمْتُ أَنْ أَعْقِدَ الرِّدَاءَ نَادَيْتُ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ يَا زَيْنَبُ يَا سُكَينَةُ يَا فِضَّةُ يَا حَسَنُ يَا حُسَيْنُ هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّكُمْ فَهَذَا الْفِرَاقُ وَ اللِّقَاءُ فِي الْجَنَّةِ فَأَقْبَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ هُمَا يُنَادِيَانِ وَا حَسْرَتَا لَا تَنْطَفِئُ أَبَداً مِنْ فَقْدِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ أُمِّنَا فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ يَا أُمَّ الْحُسَيْنِ إِذَا لَقِيتِ جَدَّنَا مُحَمَّداً الْمُصْطَفَى فَأَقْرِئِيهِ مِنَّا السَّلَامَ وَ قُولِي لَهُ إِنَّا قَدْ بَقِينَا بَعْدَكَ يَتِيمَيْنِ فِي دَارِ الدُّنْيَا فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّهَا قَدْ حَنَّتْ وَ أَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْهَا وَ ضَمَّتْهُمَا إِلَى صَدْرِهَا مَلِيّاً وَ إِذَا بِهَاتِفٍ مِنَ السَّمَاءِ يُنَادِي يَا أَبَا الْحَسَنِ ارْفَعْهُمَا عَنْهَا فَلَقَدْ أَبْكَيَا وَ اللَّهِ مَلَائِكَةَ السَّمَاوَاتِ فَقَدِ اشْتَاقَ الْحَبِيبُ إِلَى الْمَحْبُوب. قَالَ فَرَفَعْتُهُمَا عَنْ صَدْرِهَا وَ جَعَلْتُ أَعْقِدُ الرِّدَاءَ وَ أَنَا أُنْشِدُ بِهَذِهِ الْأَبْيَات فِرَاقُكِ أَعْظَمُ الْأَشْيَاءِ عِنْدِي وَ فَقْدُكِ فَاطِمُ أَدْهَى الثُّكُولِ سَأَبْكِي حَسْرَةً وَ أَنُوحُ شَجْواً عَلَى خَلٍّ مَضَى أَسْنَى سَبِيلٍ أَلَا يَا عَيْنُ جُودِي وَ أَسْعِدِينِي فَحُزْنِي دَائِمٌ أَبْكِي خَلِيلِي)