تا نمک‌پرورده‌ام بر خوان احسانت حسن

تا نمک‌پرورده‌ام بر خوان احسانت حسن

[ محمدحسین حدادیان ]
تا نمک‌پرورده‌ام، بر خوان احسانت حسن
من مسلمانم، مسلمانم، مسلمانت حسن

حسن جانم، حسن جانم، حسن جانم...

هِی چشم می‌چرخوانی اما گنبدی نیست
گلدسته‌ای صحن و سرایی مرقدی نیست
از نوحه‌خوان و خادم و زائر ردی نیست
یک‌چندم باب‌الرضا رفت و آمدی نیست

زائر ندارد قدر انگشتان یک دست
آقای ما اینگونه تنها و غریب است

خوابیدم و در خواب سقاخانه دیدم
صحن و سرا و گنبدی شاهانه دیدم
دور و برش شمع و گل و پروانه دیدم
برخواستم از خواب یک‌ ویرانه دیدم

ای کاش قبر خاکی‌اش تعمیر می‌شد
ای کاش خوابم زودتر تعبیر می‌شد

جانم فدای او که غم بسیار دیده
در کوچه‌ها با مادرش آزار دیده
آثار خون روی درو دیوار دیده
هِی داغ پشت داغ از مسمار دیده

من شک‌ ندارم مجتبی در کوچه جان داد
تا دید مادر پشت در از پای افتاد

تا در افتاد، من افتادم
مادر افتاد، من افتادم
با سر افتاد، من افتادم

خدا رو شکر این آقا کفن داشت
یک تکه چوب تیر خورده روی تن داشت
هنگام تشییع جنازه یک بدن داشت
یا لااقل هنگام مردن پیروهن داشت

وقت کفن دورو برش اقوام بودند
در کربلا اما فقط احشام بودند

نظرات