بارون ببار امشب که محشره

بارون ببار امشب که محشره

[ حسین ستوده ]
بارون ببار امشب که محشره
بابای زینب توی بستره

هی التماسش می‌کنند بمون
اما علی دلتنگ کوثره

هی زیر لب می‌خونه
سی ساله گریه کردم
زهرای من زمین خورد
کاری براش نکردم

قنفذ نامردونه
منو جلو چشم همه با طناب برد از خونه
یادمه خودم می‌دیدم همه‌جا غرق خونه

مظلوم بابا علی...

این لحظه‌های آخری هنوز
زهرای من شرمنده‌ی توام
از رو گرفتن توی خونه و
شرمنده‌ی روبند توام

پیش چشام در افتاد
آتیش رو معجر افتاد
تو کوچه‌ها خانومم
حامله با سر افتاد

ای وای حالش بد شد
جلو چشم من یه نفر اومد و از روش رد شد
توی در و همسایه‌ها واسه من خیلی بد شد

مظلوم بابا علی...

امشب که وقت دل بریدن و 
وقت وصیت کردنِ منه
اینقدر بهم نگید بابا بمون
زهرا داره صدام می‌زنه

دارم میرم از اینجا
اما دلم می‌گیره 
روزی میاد تو این شهر
زینبِ من اسیره

ای وای آه از بازار
تو رو می‌برند تو محل یهودی به اجبار

نظرات