این قلب بی‌اراده فقط با علی بوَد

این قلب بی‌اراده فقط با علی بوَد

[ حسین طاهری ]
این قلب بی اراده فقط با علی بوَد
تا انتهای جاده فقط با علی بوَد

از دستپخت فاطمه یک عمر می‌برد
هرکس که صاف و ساده فقط با علی بوَد

تاریخ گفته است به اهل فرارها
آن کس که ایستاده فقط با علی بوَد

اشکال منکران علی جای دیگر است
آری حلال‌زاده فقط با علی بوَد

(علی، علی، علی، علی)

مستیم از هوای نجف هر چه باد، باد
وقتی که باد و باده فقط با علی بوَد

هستیم در نجف همه مهمان فاطمه
ای جان ما فدای رضا جان فاطمه

زلفش به اختیار، پریشانی‌ام نوشت
چشمش امیدوار مسلمانی‌ام نوشت

می‌خواستم شبی بروم جای دیگری
یک عمر سرگذشت پشیمانی‌ام نوشت

گفتم کی آمدم به در خانه‌اش؟ ازل
شب تا به صبح قصّه‌ی طولانی‌ام نوشت

دیدند بی‌کسیم و نداریم هیچ کس
دستم خدا گرفت و خراسانی‌ام نوشت

گفتم علی فمن یمت یرنی را به نامه‌ام
زهرا برای لحظه‌ی پایانی‌ام نوشت

گیرم گره شدی خراسان ما که هست
ایوان طلای حضرت سلطان ما که هست

در عمر خویش تجربه کردم به سال‌ها
جایی که مشهد است چه جای ملال‌ها

گیرم بلا ببارد و غم آورَد چه غم
با تو شدیم ما هم از آن بی‌خیال‌ها

اشک و شفا و درد و دل است و مکاشفه
این صحن‌ها پر است از این حس و حال‌ها

باید تو را میان دلم جستجو کنم
تو در دل منی نه در این قیل و قال‌ها

گفتم به سوی مکّه روَم یا به سوی طوس
حافظ رسید و برد تفال به فال‌ها

ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پیوسته در حمایت لطف اله باش

یک تکّه دل برای کبوتر شدن بس است
یک بال تا مقرّب این در شدن بس است

هر جا رویم صحبت لطف تو می‌بریم
زائر شدن برای پیمبر شدن بس است

فیروزه‌ها به سنگ حرم غبطه می‌خورند
در پای زائران تو مرمر شدن بس است

بین شلوغی حرم آرام می‌روم
حتّی در این مسابقه آخر شدن بس است

گفتم وصیّتی به من ای کیمیا فروش
گفتی برای تا به ابد زر شدن بس است

آئینه شو جمال پری طلعتان طلب
جارو کن خانه، سپس میهمان طلب

چشمان جبرئیل به حیرت نشسته است
یک گوشه با کتاب زیارت نشسته است

بالا سرت هزار قیامت بپا شده‌ست
پایین پا به خاک قیامت نشسته است

گریان سمت ضریح تو حتّی شرور شهر
آن که رسیده بود ته خط نشسته‌است

دیروز به روی گنبد تو به روی سیم برق
دیدم یک کلاغ به حسرت نشسته است

امروز دیدمش که به روی گنبد طلات 
بین کبوتران حریمت نشسته است

تقصیر لطف توست که صد بار آمدیم
هر بار که آمدیم طلبکار آمدیم

*****

حالش خراب و حال مرا هم خراب کرد
طفل مریض داشت دو چشمش پر آب کرد

تا که دخیل پنجره فولاد شد غمش 
فولاد آب دیده آن را مذاب کرد

زد آنقدَر به این در و آن در خودش شکست
از بس طبیب دختر او را جواب کرد

دختر شفا گرفت در این صحن و روضه‌خوان
گفت از یتیمی و جگرم را کباب کرد

در شام، شام دختر تو تازیانه بود
عمّه تمام خرج سفر را حساب کرد

می‌خواستم برای لبان تو جان دهم
زجر آمد و دعای مرا مستجاب کرد

******

عمّه بگو که نیزه‌ی مهمان من کجاست
تا درد دارم عمو جان من کجاست

نظرات