
ای پیرهنت پاکتر از دیدهی یعقوب عریان ز چه افتادهای، ای خوبتر از خوب برخیز و بگو باز ببافند کنیزان از گیسوی حوران جنان، جامهی مرغوب برخیز و بگو و چشم بپوشند از این رخت رختی است لگدکوب نه پیراهن زرکوب شمر آمده از پیرهنت لاله بچیند اندازهی هم نیست ولی طالب و مطلوب اینقدر تجرّد که به تن کردهای از ناز ترسم به صف سیمتنان افکنی آشوب با سنگدلان همسفرم کرده فلک؛ آه از نیزه بخر ناز مرا حضرت محبوب