اگر به لطف بخوانی، وگَر به قهر برانی تو پادشاهی و ما بندهی توییم و تو دانی تو را اگرچه نیاز کسی قبول نگفتهست من از جهان به تو نازم که نازنینِ جهانی به هر کسی که نشستی، مرا به خاک نشاندی دگر به کس ننشین تا به آتشم ننشانی به هر کجا که رسیدم زِ خوبی تو شنیدم چو روی خوب تو دیدم، هنوز بهتر از آنی طریقِ مِهر تو وَرزم، به هر صفت که توانم تو نیز مرحمتی کن به آنقدر که توانی *** بیمار غیر شربتِ اشکِ روان نداشت بودش هزار درد و توان بیان نداشت از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام بر سر به جز سرِ شهدا سایهبان نداشت