
انگار که چشمان تو را خواب گرفته کاشانهی ما را غم سیلاب گرفته سهماه شده اینکه نخوابیدهای امّا حالا چه شده چشم تو را خواب گرفته اصرار ندارم که تو را سیر ببینم نزدیک سهماه است که مهتاب گرفته ایندفعهی چندم شده از صبح که زینب پیراهن گلدار تو را آب گرفته وا کن گرهی روسریات را ولی آرام این مقنعه را لختهی خوناب گرفته ای گونه ترکخورده! سهماه است رخت را یک پنجه و انگشتر آن، قاب گرفته فهمیدهام این میخ چرا کج شده آنقدر پهلوی تو بدجور به قلّاب گرفته