از تو پنهان میکنم رنگ صدایم را هنوز پیش چشمت میکنم گُم دست و پایم را هنوز بشنو فریاد مرا از سایهها و سنگها مُردم امّا نیست پایان ماجرایم را هنوز چیست آیا جرم زینب، جز هواداری تو بنگر ای سر، پشت نیزه ردّ پایش را هنوز **** (از خرابه میگذشتم، منزلم آمد به یاد دست و پا گُم کردهای دیدم، دلم آمد به یاد سر بههم آورده دیدم برگهای غنچه را اجتماع دوستان یک دلم آمد به یاد) **** چه بگویم، نگفته هم پیداست غم این دل مگر یکی و دوتاست؟ به همم ریخته گیسویی به همم ریخته مدتهاست یا برگرد یا آن دل را برگردان یا بنشین، یا این آتش را بنشان آه ای جان آخر تا کی سرگردان ای آقا، ای زیبا *** گیسو به دست باد رها کردنت بس است این گونه ای ستارهی من دیدنت بس است رأست به روی نیزه، ولی بیتعادل است یک سنگ هم به نیت افتادنت بس است *** سه غم آمد به جانم هر سه یک بار غریبی و اسیری و غمِ یار غریبی و اسیری چاره داره ولی آخر کُشد ما را غمِ یار *** چقدر گریه برای تو جانفزاست حسین چه نور و فیض عظیمی نصیب ماست حسین هر آنکه سوخت و سوزاند در غم تو چو نِی به هر دیار بُوَد، اهل نینواست حسین نگاه لطف تو دنبال ماست، میدانم فضای سینهی ما هم پُر از شماست، حسین حسین گفتهام و کامم عجیب شیرین شد دوباره گفتم و شوری دگر بهپاست حسین *** یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گُل آشیانی داشتم *** دگر زبان مرا نِی توان گفتن هست نه گوش جان تو را طاقت شنفتن هست که هرچه باز بگویم غمم فزون گردد دلم زِ غصهی این قصه غرق خون گردد بس است شرح ستمهای مردمِ مُهمَل تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل