آدم نبودم چای روضه آدمم کرد با اعتقادی که به این تجویز دارم بر صاحب این تکیهها، من تکیه کردم که آبرو و حرمتی ناچیز دارم دیگ غذای نذریات را شسته اشکم در پادشاهی نوکری را نیز دارم یک شب، سرازیری باب القبله رفتم پس در میان قبر، دستاویز دارم با من کفن کن دستمال گریهام را این گریه را تا روز رستاخیز دارم بالاترین جا در جنان، دور حسین است آنجاست که شوری خیال انگیز دارم مدیون آقای جوانان بهشتم یک سینه از عشق حسن، لبریز دارم قاسم کنار خیمهگاهش گفت عموجان شوقی شبیه اکبرت، یکریز دارم نه جوشنی اندازهام پیدا شد اینجا نه ترسی از سرنیزههای تیز دارم